از این خاکِ غریب
که در آن هیچکسی نیست که در بیشهی عشق
"قهرمانان" را بیدار کند ...
از این خاکِ غریب
که در آن هیچکسی نیست که در بیشهی عشق
"قهرمانان" را بیدار کند ...
عاقا والا مغزمون نمیکشه دیگه ، والا نمیره تو سرم پاورها و جزوه های بی سر و ته استادایی که در حد بابا اب داد درس میدن و در حد سرعت گلوله را در دو ثانیه ی سوم حرکت بدست اورید امتحان میگیرن . والا دیگه هنگ کردیم از بس نشستیم و رویا بافتیم ، رویامونو از میل در اوردن کامواشو کشیدن پر پرش کردن . والا رسپتورهای انرژی مثبت بدنمون دیگه از کارایی افتادن بس که ما هی گفتیم خوب میشه درست میشه فردا میشه فردا روشنه !
بابا همش تاریکیه که نصیب چشمای ما میشه یعنی ؟؟ میمونیم جلوی اینه موهای سفیدمون رو بشماریم ذوق کنیم پخته شدیم یا دق کنیم که شکنجه شدیم و نذاشتن دوزار جوونی کنیم ؟ این بود ؟؟ این بود اخه زندگی ؟
جمشید سر جدت بیا این یبار رو جواب بده و بگو که چی شدیم ما ؟؟؟؟ جمشید نکنه تو هم مثه نجات دهنده رفتی و تو گور خوابیدی ؟ دیدی ما دست به تنهاییمون خوبه گفتی ولش کنیم انچه او را نکشد قوی ترش میکند ؟؟
ای جمشید کجایی ببینی یه سطل اب یخ ریختن رومون موندیم اینجا بی رویا بی ارزو بی عشق ... بیا لااقل یه چکه امید بریز رو این دلمون که سیاهی داره پر میکنه همه چیزو !
بیخیال اصن ، خودت چطوری؟!
پینوشت 1 : با یاری و استعانت از نویسنده ی چهرازی ، که سرش سلامت هرجا که هست . مخصوصا اپیزود 11 !
پینوشت 2 : حالا استثنائا اهنگ "فردا سراغ من بیا" محسن نامجو و علی عظیمی رو گوش بدین که بشوره ببره ، حالمون بده ولی واقعا اینجوری نمیمونه ...
یکی از سادهترین روشهای باشعور و بافرهنگ به نظر اومدن اینه که هی فرهنگ و شعور دیگران رو زیر سوال ببری درحالی که رفتارهای خودت مصداق دقیقِ بیشعوریه... در کل،مدعیان در طلبش بیخبرانند دوست عزیز، به خودت هم تو آینه یه نگاه بنداز بافرهنگ !
گربه میارین تو خونتون و برای اینکه جلوی کثیف شدن خونتون با ادرارش رو بگیرین و رفتارش آروم شه میرین عقیمش میکنین ، بعد وجِتِریَن میشین که از حقوق حیوانات دفاع کنین ؟ وات دِ هِل ایز گوینگ آن واقعا ؟!
هر روز بیشتر دلیل برای رفتن پیدا میکنم ، هر روز مطمئن تر میشم که تصمیمی که واسه آیندم گرفتم درسته و نباید توش تردید کنم ، هر روز آدم های حسود و خاله زنک اطرافم ، تصمیمم رو محکم تر میکنن، میشینم تو جمعی که میگن:دماغ فلانی دیدی چه داغونه؟؟؟ و به رفتن فکر میکنم . توی بیمارستان به کمبود وسایل و سمبل کاری پرستارها و پزشکها نگاه میکنم ، و به رفتن فکر میکنم . به همکلاسیهام که تمام دغدغهشون شده ازمون ارشد ولی وقتی پای حرفشون میشینی میگن رشتمون رو دوست نداریم یا دلمون نمیخواد درس بخونیم و فقط واسه مدرک میخوان ادامه تحصیل بدن ، گوش میدم و به رفتن فکر میکنم . اخبار رو نگاه میکنم و به رفتن فکر میکنم ، به آدمهایی که زندگیشون یه خط صاف کسالت آوره و همهی کارهاشون رو اینجوری انجام میدن که : حالا ایندفعه بگذره نگاه میکنم و به رفتن فکر میکنم ، آدمهای خوب مجازی و خیلی بدِ حقیقی رو نگاه میکنم و به رفتن فکر میکنم!
مرسی که هر روز شک و دودلیم رو کمتر میکنین!
با اینکه خودتون عوض میشین مشکلی ندارم ، از اینکه حقی برای دیگران قائل نمیشین که عوض شن ، غیظم میگیره !
پن:چقدر مسخرست که همیشه باید عنوان بذاری واسه مطالب :|
حتی حالم از کتابخون بودنتون و هی نمایشگاه کتاب نمایشگاه کتاب کردناتون و تو سالن تئاتر حرفای هنری زدنتون و کتاب جزءاز کل خوندتون بد میشه وقتی مغزای همهتون هنوز بوی گند میده !!
پنوشت: به این جماعتِ متظاهر که همه جا رو پر کردن ...
بعد از کارآموزی بیمارستان روان:
ما از بیرون میمونیم و به درِ بیمارستان روانی نگاه میکنیم و میگیم ، تیمارستان ، میگیم دیوونه خونه .
ما خیلی راحت به کسی که دچار افسردگی شده میگیم روانیه ،خیلی راحت انگ میزنیم که فلانی بچهش روانی شده بردنش تیمارستان ! ما با بینی عملی و موهای بلوند و تیپهای هماهنگ با آخرین مدها ، شبیه عقب موندههایِ بیسواد و بدون آگاهی هر کسی که سابقهی مصرف داروهای روان داره رو قضاوت میکنیم و متهمشون میکنیم چون دچار اختلال روانی شدن، درحالی که نمیدونیم توی بیمارستان های روانی پر از بیمارهاییه که تو سابقه ی خانوادگیشون ، خودسوزی برادر، خودکشی خواهر ، فوت مادر در کودکی و ازدواج اجباری ، والدین معتاد ، ضربه به سر و... وجود داره ، چیزی که هرکدومش به تنهایی عذاب بزرگیه و تحملش سلامت روانی خیلی بالایی میخواد!
کی وقتش میشه انقد راحت آدما رو قضاوت نکنیم وقتی نمیدونیم هرکس تو زندگیش چه دردهایی رو تحمل کرده و آیا ظرفیتش رو هم داشته؟
پنوشت: خوبه که همهمون بدونیم که هیچ بیماری و مشکلی اونقدر از ما و خونوادمون دور نیست که بخوایم به خودمون بنازیم و اونهایی که درگیرشن رو تحقیر کنیم
چطور میشه به آینده امیدوار بود ، وقتی از حجم سنگین امیدواری هات ، فقط ناکامی نصیبت شده و دیگر هیچ؟
پینوشت : صرفا یک چسناله نبود ،واقعا سوالی بود واسم پیش اومده :/
یه جملهای هست که میگه ما دیوونه نیستیم،فقط تعدادمون کمه !
با وام گرفتن از ساختار این جمله و یه سری تغییرا تو مفهومش میشه اینجوری گفت که : ما هم روشن فکریم،فقط تریبونی برای ابراز نظراتمون نداریم !
والا :/