تنهـاییـ پرهیاهو

ای کاش که جایِ آرمیدن بودی

ماتم‌کده؛ خانه‌ای که در آن غم و اندوه حکم‌فرما باشد

دارم به آخرین پیامتان فکر میکنم

پیام‌های سوخته‌ی ناتمام

که مثل این سفر 

هیچ‌وقت به مقصد نرسید

به اینکه: نگرانم نبا...

به اینکه: از دور می‌بو...

به اینکه: تو هم مراقب خو...

دارم به انگشت‌های کسی فکر میکنم

که برایت نوشته‌ بود: رسیدی زنگ بزن عزیزم 

به باقی‌مانده‌ی شیشه‌ی عطرت روی میز

به پیراهن تازه‌ات

به اینکه مرا ببخش مادر

اگر این‌بار به‌جای سوغاتی،خاکسترم را برایت هدیه می‌آورم .


"داوود سوران"

پی‌نوشت: …

که مرهمی بفرستم که خاطرش خستم*


از سرزمین تحریم‌ها و مرگ‌بر‌ها و ریزگرد‌ها و سرطان‌ها و وعده‌های دروغ و حال‌های بد منو ببر به جایی که حداقل دست‌هات هست !



* بسوخت حافظ و آن یار دلنواز نگفت 

   که مرهمی بفرستم که خاطرش خستم

۹ نظر

!You are really really really funny

میتونم هزاران خط راجبش بنویسم ، ولی خلاصه‌اش این میشه که به نظرم خانمی که از سر تا پاش عملیه ، دغدغه‌ایه به جز رنگ مو و کهنه شدن لباساش نداره ، و با ناخن‌های کاشتش نمیتونه دست به خیلی کارها بزنه ، خودش مصداق بارز خشونت علیه زنانه ! حالا این ادم عکس پروفایلش رو هم میذاره

:Stop violence against women

همین قدر مضحک یعنی !!

انزجارِ مفرط

حالم از همه چی بهم میخوره ، حتی از صدای عادل فردوسی‌پور وقتی صداشو موجه میکنه و از مشکلات مملکت حرف میزنه که یعنی به فکر مردمم! همین‌قدر فراگیر ، همین‌قدر بی‌ربط

نه هرکه چهره برافروخت دلبری داند!

فکر میکنم تا وقتی اینستاگرام هست و هرکی یه سری کلمات رو با هم ترکیب میکنه که غالبا هم چیز تکراری از اب درمیاد و با گذاشتن اسمش بصورت هشتگ زیرش میشه که نویسنده تلقی شه، و کلی آدم هم باشن که زیرش کامنتایی با مضمون : عالی بود ، فوق‌العادست ، چقدر قشنگ ، و یا استیکرایی که محتواشون همینه که : واو ، عالی ! بذارن ، ادبیات ایران رو به زواله !همون اتفاقی که شاید واسه عکاسی هم بیوفته . این نظر من بود حالا که البته نه درسته و نه مهم حتی!ولی خب گفتم که گفته باشم.


پی‌نوشت : من اصلاااا و ابدا مخالف این نیستم که هرکی حق داره حس هاشو بنویسه ،شعر بگه، عکاسی کنه و اصلا هرچی،ولی این بخشش که باور کنی واقعا یه نویسنده یا عکاس واقعی هستی و تازه سر همین موضوع خودت رو هم بگیری و خیلی ادعات هم بشه ، با این نمیتونم کنار بیام :/


* عنوان رو هم حافظ گفته 

به فاجعه عادت کن

صبحانه رو در حالی خوردم که از تلویزیون داشت پخش میشد که نجات هیچکدوم از سرنشینان نفتکش ممکن نیست

یه لحظه از جلوی ذهنم کنار نمیره ، اینکه زنده باشی و تو اتش بسوزی ! وسط دریا ، وسط آب که همیشه متضاد آتش بوده ! بعد بقیه تنها اقدامشون برات این باشه که تیتر اول اخبارت کنن! [میدونی میگن زنده تو اتیش سوختن دردناک ترین چیزیه که برای کسی پیش بیاد !؟ ]

اینکه تاسف بریزیم تو صدا و نگاهمون بگیم واقعا از مردنشون ناراحتیم،و بعد منتظر اتفاق ناراحت کننده ی بعدی باشیم تا دوباره نهایت تاسفمون رو ابراز کنیم ! 

اینکه یه روز بچه‌ات ، شوهرت ، پدرت ، برادرت ، بره سر کار و بعدش زندگیش اینجوری تموم شه : یه عکس از یه کشتی تا نیمه غرق شده ی اتش گرفته !،یه پایان ناتمام!یه پایان تلخ!یه پایان ناعادلانه ! [حالا بگو همه ی دنیا برات پیام تسلیت بفرستن ، این درد رو چی آروم میکنه ؟] 

اینکه فاجعه ها انقدر برامون عادی شدن که نهایتش اینه که برای همشون یه هشتگ میسازیم !

دیگه انگار همه چیز عادیه ،ریزش ساختمون عادیه ! تجاوز به بچه‌ی ۵-۶ساله عادیه ! زلزله عادیه !اسید پاشی عادیه ! سقوط هواپیما عادیه! غرق شدن کشتی عادیه ! درد عادیه !

پی‌نوشت : انقدر عزا بر سر ما ریخته‌اند که ...

چقدر 

I really can't understand you

به یکی گفتم عکس پروفایلت چقدر قشنگه ! 

گفت عکس پروفایلا رو چک میکنی !؟

یکی نیست بگه آره من که میدونم شماها انقدر مشغله دارین که عکس پروفایل دیگرانو نگاه نمیکنین ! ولی خب اگه فک نمیکنین کسی عکساتونو ببینه واسه چی ۲۰تا عکس پروفایل گذاشتین ؟!

الان مثلا یجور باشی که به همه بفهمونی : من بهت اهمیت نمیدما ! یعنی خیلی باکلاسی ؟یا چی؟

واقعا دیگه حتی به کسی نمیشه گفت چه خوشگل شدی! همه پیشفرض تو حالت : میخوام ضایع‌ات کنم ! قرار دارن :/

پی‌نوشت ۱: تجربه ثابت کرده آدمایی که میخوان نشون بدن به دیگران اهمیت نمیدن ، از همه بیشتر سرشون تو کار دیگرانه ! دیدم که میگما :/

پی نوشت دو: یه دیالوگ تو فیلم نگار هست اینجوریه: تو کی انقدر عوضی شدی که من نفهمیدم ؟! 

حس میکنم من باید به خیلیا بگم : تو کی انقدر ادا شدی که من نفهمیدم ؟ :/ 

+از آرشیو من و دغدغه‌های چیپم !

۷ نظر

بخشِ فکِ فامیل


شوهرعمه‌ام که قد یک بشکه ی چهارصد کیلویی است،دیروز بعد از سه یا چهار سال

من را دیده و نگفت چقدر بزرگ شدی،نگفت چه کار میکنی،اصلا نگفت چه خبر که من

همان پاسخ تکراری از سرا وا کن "سلامتی" را بدهم !

یک راست توی صورتم زل زد و تمام تاسف عالم را ریخت توی نگاهش و گفت:

 "چرا انقدر لاغری !!  تو میدونی لاغری رو تمام سیستمای بدن اثر داره؟

  همه رو نابود میکنه ؟سیستم ایمنی و فلان ؟؟؟"

به شوهر عمه ام لبخند زدم و بهش یاد آوری نکردم مضرات چاقی برای بدن بیشتر از لاغری‌ست .

به شوهر عمه ام لبخند زدم و بهش نگفتم درجایگاهی نیست که راجب سیستم

ایمنی حرف بزند وقتی تمام اطلاعاتش از علم پزشکی در آدالت‌کلد و آترواستاتین خلاصه می‌شود.

به شوهر عمه ام لبخند  زدم و بهش نگفتم که شما هم ابعادت شبیه پاندای کونگ‌فو کار شده.

چون شوهر عمه ام بزرگتر است و احترام بزرگتر حتی بزرگتر بی فکر هم واجب !!

۱ نظر

تهِ تهش دقیقا چیه ؟

تو این پنج ترمی که از اومدنم به این رشته میگذره ، هر بخشی که میرم فکر میکنم : اوه،این دیگه نهایت زجریه که یه بیمار میتونه بکشه ! و وقتی بخش تموم میشه و ترم به ترم بخش ها بدتر و جدی تر میشن ، کیس ها وحشتناک تر و زجرها بیشتر میشه ، و من دوباره با خودم فکر میکنم : این دیگه حتما آخرشه !

از امروز صبح بعد از دیدن بخش داخلی اعصابِ بیمارستانی که اورژانس استانه ، دارم با خودم فکر میکنم ،  انگار اون چیزی که انتها نداره ، زجر بیماریه ! همیشه یه مرحله بالاتر و دردناک ترش هست !

۲ نظر

یه روز زل میزنم تو چشماتون و اینا رو میپاشم تو صورتتون

آره , من ازتون بدم میاد و ترجیح میدم تو انزوا دست و پا بزنم تا اینکه بخوام زمانم رو با امثال شما بگذرونم ، من ازتون بدم میاد، از همتون که زیر عکس هاتون با لب غنچه شده ، شعر شاملو میذارین ، حتی فک میکنم اگه تو این دوره ی گند شاملو هم زنده بود از اون هم بدم میومد ، چون حتما اونم یکی بود عین شماها ! من ازتون بدم میاد ، حرفاتون برام جذابیتی نداره ، اینکه کشف کنم کی تو دایرکت کی بهش چی گفته برام جذابیتی نداره ،اینکه بدونم کی از چه پخی پیشنهاد داشته برام جذابیت نداره ، اینکه بخوام امار همه ی آدم های دانشگاه رو داشته باشم برام جذابیت نداره ، من ازتون بدم میاد ، از همه ی دخترایی که زر زر نه به خشونت علیه زن میکنن ، بعد برای تو چشم بودن هر کاری میکنن ، من از همه تون بدم میاد ، از اینکه میرین کافه که پست بذارین اینستاگرام ، از اینکه سیگار میکشین که همه فکر کنن خفنین ،از اینکه میرین کلاس فرانسه که پروفایلتون رو به زبان فرانسه بذارین ، از اینکه دارین تو احمق بودن با هم مسابقه میدین بدم میاد . من ازتون بدم میاد واسه همین وقتی دارم به حرفای برای خودتون مهیجتون گوش میدم تو چشمام هیچ حسی نیست . من از همتون بدم میاد که شوخی هاتون عین همه ،حرف زدناتون عین همه ،عقایدتون عین همه ، حتی عاشق شدناتون هم عین همه . من از همتون متنفرم که هیچ کدومتون شکل اون گهی که نشون میدین نیستین .من از همتون واقعا بدم میاد و برام مهم نیست بهم انگ انتی سوشال ، افسرده یا هر مزخرف دیگه ای که میزنین ! من از همتون بدم میاد ، شما هرچقدر هم جذاب و خوشگل و دلبر باشین ، قابل تحمل نیستین ، چندشین ، بو میدین ، تو من حس استفراغ ایجاد میکنین عوضیا .

پ‌ن: دور از جون شما البته 

۳ نظر
About me
من فقط دلم می‌خواد چیزهایی که تو همون لحظه بهش فکر کرده‌ام رو بنویسم، و به قضاوت شدن فکر نکنم.شاید چند وقت بعدش کاملا نظرم تغییر کنه ، چون همه چیز مدام درحال تغییره ، و این زندگیه!
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان