تنهـاییـ پرهیاهو

ای کاش که جایِ آرمیدن بودی

درها بسته ، سرها در گریبان


ایران تنها جایی‌ست که زمانی که از چیزی اطلاع دقیق و علمی داری باید ساکت شی و به حرف‌های اونایی که توصیه‌هاشون رو از منبع غنی تلگرام یا هرجایی مثل این آوردند گوش کنی،چون هم زورت از اونا کمتره و هم اعتماد به نفست! همینطور ایران تنها جاییه که کسی به دنبال حقیقت و حرف‌های درست نیست ، هرچی سهل الوصول تر و به عادت‌های قبلی نزدیک‌تر ، پرمخاطب‌تر . البته من هرگز پام رو از مرز‌های وطن چهارفصلم بیرون نگذاشته‌ام و نمی‌دانم که آیا آسمان همه‌جا همین رنگی‌ست؟

۳ نظر

My rude version


خواستم بگم ری.د.م به این طرز فکر نم‌زده‌ای که چون غمگینم ، سیگار می‌کشم ! 

و در ادامه هم به اونایی که این پلاکارد رو چوب می‌کنن تو چشم ما و باهاش پز خستگی و روشنفکری میدن بگم که خوش‌بحالتون با این غم‌هاتون که با سیگار التیام پیدا میکنه ! 

۲ نظر

باغ‌ِ کال‌پرست


آدم‌های سطحی و تقلبی و فیک همه‌جا را پر کرده‌اند، توی هر جمعی که قرار می‌گیرم این واقعیت برای من واضح و واضح‌تر می‌شود. قبلاترها می‌خواستم برای همه توضیح بدهم که نباید انقدر خاله‌زنک و دری وری گو بود،نباید یک‌جا نشست و راجب سر تا پای آدم‌ها اظهار نظر کرد! دوست داشتم که باشند افرادی که متوجه شوند من حداقلش سعیم را می‌کنم که انقدر نظر و قضاوت‌های بوگندویم را پخش نکنم همه‌جا.می‌خواستم و آرزو می‌کردم که درجمع‌هایی قرار بگیرم که عنِ هرچه حرف‌ها و شوخی‌های اول سن بلوغی را درنیاورند! حالا اما همه چیز را رها کرده‌ام و دست از زور بی‌جا زدن برداشته‌ام.وقتی آدم‌ها کنار من درحال قضاوت و بیان نظریه‌های مزخرفشان هستند سکوت می‌کنم و نگاه‌شان میکنم ، برای شوخی‌های بی‌مزه‌ی از دوره گذشته‌شان میخندم و بعدش سرم را برمیگردانم . و هی دارم سعی می‌کنم از شِیرکردن احساساتم با آن‌هایی که از ترجمه‌ی معنی ان ناتوانند خودداری کنم. سکوت سکوت سکوت . حالا معتقدم که آخرین سنگر سکوته و بهترین سنگر نیز هم ! 

Puppetry



از ده تا بیمار بستری تو بخش زنان بیمارستان گوش و حلق و بینی مرکز استان،هفت نفرشون برای عمل جراحی زیبایی اومده بودن و شکایت اصلی تو پرونده‌شون نارضایتی از فرم ظاهری بینی بود.

یه طومار نوشته بودم زیر این سه خط . ولی همه‌ش رو پاک کردم و ترجیه دادم برداشت از این متن آزاد باشه .

کمی آهسته‌تر زیبا


گاج منتشر کرد :


چگونه روان فرزندان خود را به بازی بگیرید ! از بدو تولد تا کنکور ، برای اطلاعات بیشتر به گاج دات‌آر مراجعه کنید .

۵ نظر

به زایشِ دگرباره‌یِ امید چند گاه باقی‌ست؟


آه چقدر امید، دریا دریا امید_ولی نه برای ما 


کافکا 

نباید یادم بره که آدمیزاد همیشه تنهاست!


دلم می‌خواهد دست‌هایم را بکنم توی وجودم و این تنهایی لعنتی را بکشم بیرون.از دست‌هام بکشمش بیرون ، از چشم‌هام بکشمش بیرون،از مغزم بکشمش بیرون ، از دهانم ... ."آدمیزاد همیشه تنهاست" من حالم از این جمله بیشتر از هرچیزی در این دنیا بهم می‌خورد .می‌خواهم عق بزنم تمام این تنهایی و جملات کوفتی و کتاب‌هایی که خوانده‌ام و این وبلاگ و این چیزهایی که می‌نویسم را توی چاهک توالت و خیال خودم را راحت کنم اصلا.و بروم بمیرم توی همین تنهایی که "آدمیزاد همیشه تنهاست" من میخواهم دنیا و عشق و آینده و پول و دوستت دارم را حواله دهم به یک وری‌ام و برایم مهم نباشد.اما برای من مهم است.برای من همیشه مهم بوده ،من گفته‌ام که مهم نیست ولی مهم بوده.دوست نداشته شدنم برایم مهم بوده،حرف‌های خاله‌زنکی مردم برایم مهم بوده،این تنهایی نکبتی برایم مهم بوده، هزار تا کوفت و درد دیگر همیشه برایم مهم بوده و من ساعت‌ها به همه‌ی اینها فکر کرده‌ام.زندگی مزه‌ی استفراغ گرفته و شهر مثل میدان جنگ شده و حس‌های خوب چقدر از من دور شده‌اند.تنهایی مثل توده‌ی بدخیم تکثیر شده توی جابه‌جای بدنمان ، توی تاکسی لمیده رویمان،توی بیداری خِر گلوی‌مان را چسبیده ، توی خواب افتاده رویمان...

زر مفت می‌زنیم ما ،گند بزنند به ما و حرف‌هایمان .همین حالا هم من دارم زر زر می‌کنم ، همسایه‌ی طبقه سومی‌مان که دارد با زنش دعوا می‌گیرد و از او می‌خواهد که گوه بخورد زر میزند، مجری تلویزیون از همه‌ی ما بیشتر زر می‌زند.

همه مدام داریم زر میزنیم و همدیگر را تنهاتر از این تنهایی که هستیم می‌کنیم و میزنیم در ماتحت هم و هم را پرت می‌کنیم توی خرابه‌ی دنیا و می‌گوییم یالا ، زندگی کن و عرضه داشته باش و از پس خودت بربیا به تنهایی،خودت برای خودت کافی باش به‌ تنهایی و بمیر به تنهایی و هروقت دلت خواست گرمای تن کسی را زیر سرت حس کنی وقتی داری دردهایت را زار می‌زنی یادت باشد که "آدمیزاد همیشه تنهاست" خب مگه قبلا بارها نگفتمت؟ حالا هم باید من را ببخشید چون بارها با خودم گفته‌ام که نباید اینجا زر بزنم اما باز هم یادم می‌رود. 

حالا بهتر است چند روزی برویم و بعد از اینهمه حرف زدن بیهوده خستگی در کنیم و سکوت را تمرین کنیم توی تنهایی که "آدمیزاد همیشه تنهاست" و خاک بر سرش با این نتیجه‌ی مسخره‌ای که بعد سال‌ها خواندن و فکر کردن و ریاضت کشیدن بهش رسیده است !

پنهان کردن چیزهای زیادی پشت چیزی دیگر



از صبح زده بودیم از شهر بیرون و هیچ هدف مشخصی نداشتیم و حتی فکر ناهارمان را نکرده بودیم ، توی راه آنقدر با آهنگ‌های مورد علاقه‌ی‌مان فریاد زدیم و خواندیم که صدایمان گرفت ، حتی به آن خانم‌هایی که کنار ساحل به ما تذکر دادند که مانتو‌هایتان کوتاه‌ست و رنگ لباسی که زیرش پوشیدین هم مشخص است نگفتیم که به شما مربوط نیست ، حتی به راننده‌ی ماشینی که موقع دور زدنش زده بود پشت ماشین‌ و سپر را شکست نپریدیم و چیزی نگفتیم ، فقط با آهنگ‌های مورد علاقه‌یمان فریاد زدیم و توی ماشینی که شیشه‌هایش دودی بود رقصیدیم و توی دریا دویدیم و لباس‌هایمان خیس شد و باران گرفتتمان و خیس‌تر شدیم ، برای سگ‌ کنار دریا باقی‌مانده‌ی غذای ناهارمان را گذاشتیم و انقدر از صبحش خندیده بودیم که شکم‌هایمان درد گرفته بود . 

ما چهارتا دختر بیست و یکی/دو ساله بودیم که از صبح از شهر زده بودیم بیرون و با آهنگ‌های مورد علاقه‌ی‌مان فریاد زده بودیم که یادمان برود چه آرزو‌هایی داریم که از فردا حتی از ما دورتر از قبل می‌شوند ، که فراموش کنیم توی کله‌ی هرچهارتایمان گذاشتن و رفتن دارد خودش را به در و دیوار می‌کوبد ، که فراموش کنیم سیاست چیز کثیف و بی‌رحمی‌ست که به ما و آینده و آرزوهایمان توجه نمی‌کند ، ما چهارتا دختر بیست و یکی/دو ساله بودیم که می‌خواستیم خیلی چیزها را پشت خنده‌ها و فریادهایمان مخفی کنیم و بگوییم هیچ جایمان از هیچ‌جای این زندگی درد نمی‌کند .

۵ نظر

رفاقت


با خودم فکر میکند مهم نیست که فلانی با من چنین رفتاری دارد یا فلانی از من دلخوشی ندارد چون دوستی دارم که در همه حال برایم رفیق میماند ، بعدتر که ساکت می‌شوم و با خودم رو راست می‌شوم و دست از شیره مالیدن سر خودم برمیدارم،یادم می‌آید که همچین شخصی وجود ندارد ، کسی نیست که واقعا رفیقم باشم ، و این لحظه که می‌فهمی حقیقتا تک افتاده‌ای ، لحظه‌ی دردناکی‌ست !

و چقدر بد است که بخاطر فرار از تنها ماندن و مقبول بودن بخواهیم نقش بازی کنیم ، چقدر بد است که همینجوری که هستی دوستی نخواهی داشت . و چقدر بد است که حقیقتت خریداری ندارد.

۵ نظر

به ترس‌های دیگران احترام بگذاریم


من از گربه می‌ترسم ! بله من علی‌رغم اینکه دوست ندارم از گربه‌ بترسم اما می‌ترسم و وقتی گربه در فاصله‌ی کمی از من قرار بگیرد کنترل جیغ و داد و حرکاتم را از دست می‌دهم و مقدار بسیار زیادی هورمون ستیز و گریز به داخل خونم تخلیه می‌شود و ضربان قلبم می‌چسبد به optimal level . ( فوبیای گربه ندارم ، فقط می‌ترسم ، این دوتا با هم فرق دارند ولی خب حالا انگار مد شده هرکسی فوبیای یک چیزی داشته باشد ! ) داشتم می‌گفتم ، من از گربه می‌ترسم و این خیلی عجیب است که از من انتظار دارند به علاقه‌ی وافرشان به گربه احترام بگذارم ولی خودشان ذره‌ای به ترس من از گربه احترام نمی‌گذارند و با سوالاتی این چنینی که واااقعاااااا از گربه میترسی؟؟؟ یا بدتر از آن ، اخه گربه هم ترس داره ؟؟؟ 

لابد داره، لابد ترس داره که ازش می‌ترسم :/ و بعد هی میخواهند گربه را بچسبانند بهت که ببییین ،ببیییین چقدر نازه!

خب دوست عزیز می‌ترسم !!

 و این به این معنا نیست که به حیوانات علاقه‌ای ندارم یا آدم سنگ دلی هستم ، من انقدری از گربه می‌ترسم که حتی جرئت اسیب رساندن بهش را هم ندارم :/


سخنی چند با دوستان این چنینی: همونطور که من نمیگم واااقعااااا گربه دوست داری؟؟؟یا مثلا اه اه چطور تو خونت گربه داری؟؟؟ شما هم هی نپرس اخهه چرا از گربه میترسییی؟؟ احترام ، این احترام کوفتی مقوله‌ای دو طرفه است !

۲ نظر
About me
من فقط دلم می‌خواد چیزهایی که تو همون لحظه بهش فکر کرده‌ام رو بنویسم، و به قضاوت شدن فکر نکنم.شاید چند وقت بعدش کاملا نظرم تغییر کنه ، چون همه چیز مدام درحال تغییره ، و این زندگیه!
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان