ما میگذریم ، میگذریم از تموم روزهای سخت و آسونمون ، میگذریم از گریه های شبانه مون و خنده های از ته دلمون ، ما از مسیرهای پر از پستی و بلندی زندگیمون میگذریم . یه روز نشستی کنار یه عده و داری از ته دل میخندی ، میخندی و فکر میکنی که تونستی از تنهایی فرار کنی، با تمام وجودت چیزی رو حس میکنی که دلت بهت میگه اسمش خوشبختیه ، یه شب زیر پتوت تا نیمه های شب گریه میکنی و صبح از سوزش چشمهات از خواب بلند میشی ، اون لحظه ها با تک تک سلول هات چیزی رو احساس میکنی که نفست رو میگیره ، که موهاتو سفید میکنه ، که زیر چشاتو گود میندازه و از همه بدتر ، دلتو سیاه میکنه ، نمیذاره دلت به هیچ چیز زندگی خوش بشه .
ما میگذریم از تک تک دقایقمون ، از روزایی که نفست بالا نمی اومد بس که سخت بودن ، بس که هیچ کس نبود ، از روزهایی خنده های از ته دلمون هم عبور میکنیم ، همه چیز به شدت ناپایدار و زمان به شکل عجیبی بی رحم ، به خودت میای میبینی زنده ای بعد از همه ی جون کندنات ، زنده ای بعد از همه ی آدم هایی که فکر میکردی بدون اون ها میمیری ، زنده ای بعد از تمام دقیقه های سیاه و سرد .
همه چیز ناپایداره ، به خودت میای میبینی امیدی نیست ، چند وقت بعد فکر میکنی امیدی داری که به خاطرش بجنگی ... بعد چند وقت دوباره دلسردی خودشو بهت نشون میده ، بعد تر دوباره میگردی برای خودت امید بسازی ... میگذره ، داره میگذره همه چیز و ما میگذریم از همه ی اینها و زمان به شکل عجیبی بی رحمه.
آدمی که بعد از گذارها باقی میمونه اما چه شکلیه ؟ کسیه که میتونه هنوز به همه عشق بورزه یا وجودش پر شده از نفرت ؟ کسیه که اعتماد توی وجودش مرده یا آدمی پر از دید مثبت ؟؟ آدمی که یادش نرفته خنده رو یا کسیه که جای اشکاش روی صورتش مونده ؟؟
آدمی که از ما میمونه ، شکل چیه ؟
پینوشت: عکس برای امروز غروبه ، آسمون امروز که پر بود از رنگ و عظمت ...