تنهـاییـ پرهیاهو

ای کاش که جایِ آرمیدن بودی

آدم هایی که نمیبینیمشان !

برادرم آدمی‌ست که چیزهای کوچک اما ارزشمند را از میان کلی چیزهای مهم و مشکلات و سرشلوغی ها پیدا میکند و جوری رویشان هایلایت میکشد که پیش از اینکه کوچک بودنشان توی ذوق بزند ، ارزشمند بودنشان قوت قلب شود . دیروز که از دانشکده برگشتم و داشتم میگفتم : نمیفهمم توی کلاس پنجاه نفره ی یک دانشگاه سراسری که همه ی دانشجوهایش اعم از پسر و دختر خودشان را برای نمره و معدل و رتبه شدن میکشند ! من چرا با آن درس خواندن تفننی ام ، رتبه ی دو کلاس بشوم ان هم با اختلاف پنجاه صدم از نفر سوم !!!! و فقط اختلاف ۱۵صدم با نفر اول ؟! داشتم میگفتم که اسمم  رفته روی برد دانشکده و یکی از بچه ها توی راهرو گفت اسمتو دیدم روی برد ! و من از همه جا بیخبر کفتم برد ؟؟کدوم برد ؟  

وقتی داشتم اینها را میگفتم برادرم با لبخند به حرف‌هایم گوش میداد .

دیروز غروب باران آمد . از ان باران های تند و شلاقی شمال که پنج دقیقه بعدش خیابان ها اب میگیرند و ترافیک میشود و ته دل آدمی مثل من هم با تمام علاقه اش به باران آشوب میشود . از ان باران ها که نمیدانم نظیرش توی شهرهای دیکر هم میاید یا نه .

دیشب برادرم دیرتر از سر کار رسید خانه و در حالی که سرتاپایش خیس بود و رنگ لباسش از شدت خیسی تغییر کرده بود ،یک جعبه کیک شکلاتی مورد علاقه‌ام از شیرینی فروشی‌ای که تز داده ام فقط کیک شکلاتی‌های اینجا خوشمزه‌است گرفت جلویم و گفت: برای رفتن اسمت روی برد دانشکده ! 

و من فکر کردم که چقدر خوب است که حتی دو نفر توی دنیا انقدر ادم را دوست داشته باشند که حاضرند برای خوشحال کردندت بروند زیر باران ؟  که بعضی از آدم های ارزشمند زندگیمان انقدر که بهمان نزدیکند ، گاهی نمیبینیمشان !

۳ نظر

عاشورایِ ورژن ۹۶

روی شیشه ی یه مغازه ای نوشته بود ؛ مداحیِ ۹۶ رسید !

مغازه ی ابلیمو گیریِ سر خیابون به فروشگاه طبل و زنجیر و پرچم تغییر شغل داده 

تو یه خیابون صد متری ، سه تا هیئت هست !  

و من به محرم که یه تجارت بزرگ شده فکر کردم ! و هرسال ، تاسف برانگیز تر از قبل ، عقده ی فستیوال ها و کارنوال های شادی نداشتمون رو توی خیابون ها در کالبد عزاداری ، از بین میبریم .

۱ نظر

واقعیتِ خیلی تلخ امروز

تو ایران ، راحت ترین اتفاقی که میتونه برات بیوفته افسردگیه، من نمیگم نمیشه آدم مهم و خوشبختی بشی ، نمیشه موفق بشی،نمیشه پیشرفت کنی ، فقط میگم شدن همه ی اینا خیلی سخت تر از افسرده شدنه ، جدا از شرایط دینی که همیشه محیط غم و عزا واست فراهمه ، اون سنگ هایی که جلوی پات میندازن ، اون تحقیر ها و توهین هایی که هرکسی که بالا دستته بهت وارد میکنه (چون خودش رو قبل از امروزش چندین نفر تحقیرش کردن ) و اینکه هیچ چیز بر اساس صلاحیت ها پخش نشده و ممکنه کسی که خیلی شایستگی داره بخاطر نداشتن پول یا پارتی نمیتونه به جایی برسه! همه و همه باعث شدن برای اینکه افسردت نکن یه روحیه ی پولادین داشته باشی !

و چیز دیگه ای که این روزها خیلی بهش دقت میکنم ، اختلاف طبقاتی موجوده ، و زیاد شدن قشر مرفه و مدرن شدن خونه ها و تجمل گرایی های افراطی ، و زیاد شدن ناگهانی ماشین های گرون قیمت توی خیابون هاست ! واقعا فکر میکنم ادمی از طبقه ی پایینی که توی اجتماع‌ست، تو محیط دانشگاهیه یا میره سر کار ، وقتی تو هیچ جای آیندش نمیبینه که بتونه همچین ثروتی داشته باشه و همچین ماشین یا خونه ای چطور هر روز مجبوره که بزنه تو سر ارزوهاش؟ 

یا حتی فارغ التحصیل های رشته هایی که میدونن در اینده هیچ کاری ندارن ! ادم های ۳۰ساله ی فوق لیسانسی که بیکار تو خونن ؟

و همه ی این‌چیزا ، در مقابل نداشتن هیچ گونه تفریحی و محیط شادی، باعث میشه که بگم افسردگی یه ادم با روحیات معمولی خیلی محتمله ! الان یه عده میگن خب ادم باید اگه پول نداره قبول کنه و حسرت نخوره ! و باید بگم اینا ملزوم همون روحیه ی پولادینه چون بالاخره همه ادمیم ! و بلید واقع بین بود و دید که این حد از تناقض تو جامعه ای که فقر بیداد میکنه واقعا مضحکه ، و مضحک تر وقتی که کسی با خودش فکر میکنه بعد از کلی کار و تلاش حتی نمیتونه یه خونه واسه خودش داشته باشه ولی یه عده ...

و باید بگم من جز اون دسته از ادمایی ام که میگم خارج از اینجا قطعا همه چیز بهتر از این هاست و انقدر برای افسرده شدنت تلاش نمیکنن همه !

۲ نظر

آمادگی برای مبارزه در باشگاه مشت زنی

یه جمله ای هم هست که حتما خوندین یا شنیدین : آرامشی را که امروز دارم مدیون انتظاری ست که از کسی ندارم . من به حقیقت محض بودن این جمله اعتقاد دارم ولی عمل کردن بهش یجور عجیبی سخته .

یعنی من باید بتونم با دوست های عجیب غریبم بگم و بخندم و انتظار نداشته باشم وقتی حالم بده اونا بیان بگن خرت به چند ! باید فامیل هامون رو دوست داشته باشم و انتظار نداشته باشم که اونا دقیقا مطابق علایق من باشن !باید اگه کاری از دستم بر میاد برای کسی انجام بدم و انتظار نداشته باشم که همیشه یادش بمونه و لااقل باهام درست رفتار کنه ! و خیلی انتظارات دیگه که معمولا از همه دارم خودم !

حالا یه درجه ی بالاتری از آرامش هم هست که وقتی به اون میرسی که اصلا انقدر" دیگران " دغدغه ات نباشن ! یعنی انقدر برات مهم نباشن ، کارهاشون ، حرف هاشون ، نظرشون راجب خودت و ... که خب اینم ندارم D: یعنی همش با خودم تو یه کشمکشیم که عامل اصلی همشونم همین دیگرانند . برام مهمه چرا فلانی باهام اونجوری رفتار کرد ! چرا وقتی داشتم باهاش حرف میزدم مثلا حواسش نبود ! چرا جلوم یجور رفتار کرد و پشت سرم اون حرف رو زد ! در واقع نمیتونم تو ذهنم انگشت وسطم رو حواله ی این دیگران کنم که مثه یه غول افتادن وسط مغزم :/ و این گاهی کلافم میکنه !

حالا از هفته ی پیش که کاراموزیام شروع شد تصمیم گرفتم این ترم انقد به دیگران و ما یتعلقُ بهِ شون اهمیت ندم ! در راستای همین تصمیم دشوارم هم امروز دوباره اینستاگرام ( این معضل هموارم ) رو بستم ! یعنی من درک نمیکنم وقتی انقدر اینستاگرام حرصم میده چرا مازوخیسم وارانه هی پیچمو دوباره باز میکنم ! اداها و تظاهرای ملت تو این مکان عقده گشایی یجوری حالمو بد میکنه که فک کنم اگه ماست و هندوانه رو با هم بخورم اونقد بد نشه !!!

تو روانشناسی ، یکی از علائم سلامت روان ، اینه که فرد چه در تنهایی چه در کنار دیگران حس خوبی داشته باشه و بتونه این رو بپذیره ! حالا حساب کنین چقدر سلامت روان داریم همه ! من یکی که خیلی با این فراری بودنم از مردم :))

راستی این ترم دوباره روانشناسی داریم ، میام از سخنان ارزشمند استادم آگاهتون میکنم !!

پی نوشت : عنوان هم درباره ی بازگشایی دوباره ی دانشگاه و ورودمون از خلوت خاص خودمون به جامعه ی دیوونه خونه ست :/

پی نوشت دو : از اونجایی که شروع فصل بی رحم تنهاییست ، احتمالا زیاده گویی هام اینجا بیشتر میشه ، پیشاپیش اگه میخونین ممنونم :)


۱ نظر

گذران زندگی

-  غصه ات شده چرا ؟

باز هم این عبارت!اینکه معنای تازه ای در بر ندارد . پاسخ تازه ای هم که نیست. پس اینهمه رخنه کردن به روح دیگری چرا؟


« کلیدر / محمود دولت آبادی »


از تیر ماه که شروع کرده بودم به خوندن این کتاب ، روی صفحه بیست گیر کرده بودم و هی میرفتم سراغ کتاب های دیگه . واقعیتش این بود که وقتی شروع به خوندن کردم نثرش که یکم برام سخت بود همه ی انگیزمو برای خوندن این کتاب از بین برد . تا چند روز پیش که فکر کردم دیگه حتما باید بخونمش . از اول شروعش کردم و قرار گذاشتم هر روز پنجاه صفحه ازش بخونم که تا اخر سال بتونم تمومش کنم . و الان رسیدم صفحه ی دویست و بیست جلد اولش و نمیتونم دیگه زمینش بذارم و هر روز بیشتر از 50 صفحشو میخونم !! هر خطش رو که میخونم افسوس میخورم که چرا قبل تر از اینها این کتابو نخونده بودم . جدا از توصیف های زیادش که گاهی خسته کننده میشه برام ، و نثر کتاب که خب بعد از چندصفحه که خوندم برام عادی شد و حتی روان، به نظرم این کتاب یه کلاس ادبیه که میشه کلی تجربه برای نوشتن ازش بدست اورد . و فارغ از این ، این که یه کتاب طولانیه میتونه برای مدت نسبتا زیادی تو رو درگیر خودش کنه و این برای رهایی از افکار بیخود برای من خیلی خوبه .

به بعضی خط هاش که میرسم فکر میکنم واقعا چطور انقدر خوب میشه کلمات رو کنار هم چید و به این تشبیه ها رسید ؟

فکر کنم این کتاب آذوقه ی خوبیه که دارم از تابستون میبرم برای مبارزه با غروب های دلگیر و تنهای پاییز !

اینو گفتم یادم اومد که هفته ی پیش رفتم شهر کتاب و چندتا از کتاب هایی که تو لیست اونایی که باید میخریدم خریدم و عذاب وجدانم رو برای این حجم از کتاب های نخوندم اینجوری سرکوب کردم که پاییز داره میاد، یجوری باید با این عزیز غم انگیز برگ ریز مبارزه کرد تا دقّت نده !

۴ نظر

چیزهایی که باید به خاطر سپرد

زخم‌های آدم سرمایست حامد ، 

سرمایتو با این و اون تقسیم نکن 

داد نکش ، هوار نکش، 

آروم و بی سروصدا ، همه‌چیزو تحمل کن .


«شب‌ یلدا / کیومرث پوراحمد»

پ‌ن : این فیلم یکی از بهترین فیلمای ایرانیه که دیدم ، و این دیالوگ،با اون استحکامی که تو صدای پریا فردوسی موقع گفتنش هست ، یکی از بهترین دیالوگاش . کاش عمیقا به این جمله و درکش برسم !

۱ نظر

مثل پرِ کاه ، در هوای طوفانی !

تنها ترینیم به خدا ، حالا تو هی بیا و از تعداد زیاد فالوئرات و گروه های دوستی که تو تلگرام عضوی و قربون صدقه روندگان زیر عکسات بگو ، ولی واقعیت اینه که دقیقا تو همین عصر سیلِ روابط مجازی ، همه‌مون تنها ترینیم ...

پ‌ن:علیرضا قربانی با اون صدای فوق‌العادش داره میخونه : گاهی تو را کنار خود احساس میکنم ، اما چقدر دلخوشی خواب ها کم است .  

عنوان رو عباس معروفیِ بی نظیر توی کتاب سمفونی مردگان میگه!فک کنم قبلا یه بار نوشته بودمش اینجا . اینجوریه که : چقدر آدم تنهاست ، مثل پر کاه ، در هوای طوفانی… 


۲ نظر

بی دلیل احساسمو فریاد زدم !*

بیخود ترین کاری که ما میکنیم اینه که میشینیم و از آرزوهامون واسه آدمایی که ادعا میکنن ما رو میفهمن حرف میزنیم،مزخرف تر از این نمیشه ؛ در حالی که داری با صداقت از ارزوها و رویاهات واسه کسی حرف میزنی،اون تو دلش داره بهت میخنده ! 
یادمون بمونه ، که محدودن اونایی که آنقدر ارزشمند و خوبن که از آرزوهات براشون بگی ، انقد محدود که ممکنه حتی تو طول زندگیت سر راهت قرار نگیرن ! اکثر آدما فقط تا همین حد خوبن که از وضعیت آب و هوا یا وضعیت تیم های فوتبال یا حراج آخر فصل مغازه ها باهاشون حرف بزنی !

*آهنگ پیش‌درآمد از علی عظیمی 
۱ نظر

اگر لقمه را راحت میجوید ، شما یک خوشبختید !

یه چند وقت بود که چندتا از دندون های آسیای پایینم به سرما و شیرینیجات حساس شده بود ، منم گفتم تو این تابستون بریم مثلا دندونامون رو چک کنیم ( خیلی باکلاس طور واسه پیشگیری هم شده یه چک کنیم ) و اگه مشکلی داشت درست کنم . خلاصه رفتیم و عکس گرفتیم ( من یادمه قبلا دندون پزشکا پوسیدگی رو با معاینه تشخیص میدادن ! الان بدون عکس هیچ نظری نمیدن !) بله میگفتم ، بعد از رویت عکس دکتر عزیز تشخیص دادن که سه تا از دندونام یه پوسیدگی سطحی و خفیف دارن و یکی هم پوسیدگیش عمیق تره ولی به عصب‌کشی نیاز نداره !
چهارهفته ی تمام درگیر دندون پزشکی بودم، اولین دندونی رو که درست کرد همون پوسیده تره بود ! ولی از همون روز که مثلا ترمیمش کرد درد و حساسیتش شدید تر از قبل شد ! هر هفته میرفتم میگفتم دکتر عزیز این درد میکنه ها ! میگفت نه حساسیت روزای اول طبیعیه ! دیگه هفته ی اخر با گریه و تضرع و زاری که بابا من سه هفته‌ست غذا نخوردم راحت نخوابیدم ، دهنمو باز میکنم دندونم هوا میخوره تیر میکشه این چه وضعیتیه ؟ راضی شد دوباره برام عکس بنویسه . عکس رو هم که گرفتم وقتی میخواست ببینه با یه حالت انکار طور که یعنی کار من مشکلی نداشت عکسو نگاه کرد ، بعد چند لحظه گفت خب یه شکافی لای پر کردگی هست ! باید دوباره خالی کنم و از اول پر کنم !(حتی نگفت بله من کارمو اشتباه انجام دادم ! گفت تو ترمیم با کامپوزیت طبیعیه !) هفته ی بعدش هم رفتم و دوباره ترمیم کردن ! یه هفته میگذره و دیگه با دندون دردم رفیق شدم ! یعنی یجور که مثلا ارزوم شده غذارو راحت بجووم یا اب بخورم راحت ، باید تمرکز کنم بدم سمت راست ، تازه اون ترمیم کرده های سمت راستم هم یکم درد میکنه !
همین دیگه من حرفی ندارم :/ خواستم بگم این کارای باکلاس و چک‌آپ و این داستانا به من نیومده،بیشتر میزنن خراب تر از حالت اول میشه ،همون موقع که پوسیده بود والا کمتر حساس بود :(یه بارم همینجوری رفتم چشم پزشکی که مثلا سالی یبار چک کنم چشمو انقد تبلیغ میکنن پیشگیری بهتر از درمانه ! دکتر گفت تو که مشکل نداری چرا میای دکتر :/ این شعارا همش تو تلویزیونه ،در واقعیت تا مشکلت جدی نشه ارزش توجه کردن نداره :/
پ‌ن:الان دیدم چه طوماری نوشتم :/ آی اَم سو ساری !
بعدن نوشت : ۱۰۰اُمین پستمه ! چیز خاصی هم نیستا ولی خب رند قشنگه دیگه ، ۱۰۰ قشنگه :)
۴ نظر

شوقی نیست برای رسیدن

مزخرف تر از این نمیشه . یه حسی دارم که حتی نمیتونم با نوشتن توضیحش بدم . یه پوچی صرف .

میدونی سیاهی مطلق دقیقا چه رنگیه ؟ ذهنم الان اونجوریه . از هیچ کار و هیچ کس و هیچ چیز لذت نمیبرم . حوصله ی ادم های قدیمی زندگیمو ندارم حوصله ی ارتباط برقرار کردن با ادم های جدید هم ندارم . حوصله ی خودمو که بیشتر از همه  اینا ندارم . حوصله ی رویا بافی ندارم . حوصله ی فکر کردن به روزای خوب رو ندارم . حوصله ی شلوغی رو ندارم ، حوصله ی تنها رو هم ندارم . دلم نمیخواد بیدار باشم ، ولی حتی نمیتونم بخوابم . حوصله ی فکر کردن ندارم ، تصمیم میگیرم یه فیلم ببینم که از این فکرا دربیام ولی وسط فیلم صد بار stop میزنم و سرمو میذارم رو میز . حوصله ی خونه موندن ندارم ، حوصله ی بیرون رفتن رو هم ندارم شاید چون هیچ جایی برای رفتن ندارم . دلم فریاد زدن میخواد اما نمیتونم . دلم میخواد بتونم ادم ها رو باور کنم و نمیتونم .

پر از شکم ، پر از بی اعتمادی ، پر از تنفر حتی ! من همونی ام که به همه جمله های قشنگ قشنگ تحویل روانشناسی تحویل میدادم الان حتی حوصله ندارم یه خط از این مزخرف های انرژی مثبت به خودم بگم . جتی دلم نمیخواد دیگه از اول شروع کنم ، دلم نمیخواد دیگه بگم تو میتونی . دلم نمیخواد بگم اینده ی خوب رو خودت باید بسازی . هادی پاکزاد یه اهنگ داره که اسمش چیزی نیسته ، توش میگه چیزی نیست که بخوام بگم جایی نیست که بخوام برم هیشکی نیست که بخوام بیاد ، برای رفتن حاضرم ! این یعنی پوچی مطلق ، حسه الان من .

تنها چیزی که الان دلم میخواد اینه که این زندگی سراسر گه تموم شه . حس میکنم انقدر خستم که برای هر شروعی ، برای هر جمله ی امیدوارکننده ای دیره .

من حالم بده ، و تا جایی که میتونم ببینم هیچ نقطه ی روشنی برام وجود نداره .

من حالم بده و تو این دنیای بزرگِ لعنتی هیچ کس نیست من اینو بهش بگم و اون بفهمه که من واقعا چمه .


۱ نظر
About me
من فقط دلم می‌خواد چیزهایی که تو همون لحظه بهش فکر کرده‌ام رو بنویسم، و به قضاوت شدن فکر نکنم.شاید چند وقت بعدش کاملا نظرم تغییر کنه ، چون همه چیز مدام درحال تغییره ، و این زندگیه!
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان