تنهـاییـ پرهیاهو

ای کاش که جایِ آرمیدن بودی

که استوار ماند در هجوم هر گزند

 

امروز نمیدونم چی شد که یاد اول راهنمایی افتادم و اینکه حفظ کردن قواعد صرف فعل‌های عربی شاید اونوقت بزرگترین دغدغه و سخت ترین کاری بود که باید انجام میدادم . حالا چقدر فکر کردن بهش مسخره و خنده داره؟ ده سال دیگه وسط ۳۴سالگیم ، شاید یه روز بی مقدمه یاد این روزام بیوفتم ، یاد اینروزا بیوفتم و برام خنده‌دار باشه ادمی که سه روزمو خراب کرده ، خنده دار باشه اتفاق بی اهمیتی که ذره‌ای توش نقش نداشتم ولی مجبورم کردن که باور کنم مقصرم ، خنده دار باشه این شهر و این بیمارستان لعنتیش و آدمهای توش ، که فقط خواستن زمینت بزن تا فکر کنی که هیچی نیستی .ده سال بعد باید این روزها یادت بیاد و غصه‌ت نشه که چقدر مفت روزهاتو از دست دادی . زمان که بگذره همه چیز ارزش خودشو از دست میده. ده سال دیگه ، هیچکدوم از اون ادمهای که اینروزا حالمو خراب کردن برام ذره‌ای اهمیت ندارن ، چون اونا تنها مثل یه پاراگراف بی‌ارزش، تو یه کتاب بزرگن !

۰ نظر

که در دل خسته توان درآید باز؟

 

"تنها که می‌ماند،سخت افسرده بود و می‌خواست کسی را صدا کند تا همدمش باشد اما از پیش میدانست که با دیگران حالش از این که بود بدتر می‌شد"

۰ نظر

ویش لیست

 

در حال حاضر خیلی دلم یه سگ بزرگ ژرمن شپرد میخوام ! 

۰ نظر

اژدهای انسان

 

واقعا حالم بده ، بعد از خوندن ماجرای کیهان خانجانی ، یه گپ عمیق تو ذهنم ایجاد شده که نمیدونم چطور باید پرش کنم.نه اینکه این ادم رو از نزدیک بشناسم،ولی چندباری تصمیم گرفته بودم برم کلاسای داستان نویسیش شرکت کنم ! و همش غبطه میخوردم به اونایی که تو اینجور جمع ها شرکت میکنن ! حالا طرف یه مریض جنسی از آب دراومده!! دیگه تصوری تو ذهن من نریده باقی نمونده ! یعنی فکر کن ادمی که فکر میکردی وای طرف چه روشن فکریه چه کتاب خونیه چه کوفتیه ، حالا میفهمی عین یه موجود بدوی و حریص تو یه اتاق تنها نمیتونسته با یه زن بمونه و طرفو دستمالی نکنه !!!اصلا قضیه‌ی این شخص خاص نیست ، قضیه‌ی این تناقضیه که بین ساده اندیشی‌های من با واقعیت چرک و مشمئزکننده پیش اومده . چند نفر از ادم‌هایی که فکر میکنیم چه خاص و متفاوتن ، در واقعیت یه حیوون مریض بیشتر نیستن که یه زندگی کثیف و حال بهم زن دارن ! 

اهنگ الکیِ نامجو تو ذهنم تکرار میشه که : تا حالا جمع روشنفکرا رفتی ؟؟؟ چهره‌های الکی ، تیکه‌های الکی،ماسمالیای الکی ....

الان حتی دیگه دلم نمیخواد هیچ کتابی بخونم یا هیچ اهنگی گوش بدم ، چون فکر میکنم اونی که با کلماتش انقدر تحت تاثیر قرارت داده ، در واقعیت یه موجود روانیِ جنسیه !

۰ نظر

چقدر واژه غریب است،هجای تازه بیاور

 

واقعا دیگه حوصله ندارم راجب عقایدم با کسی حرف بزنم ، یا مثلا اظهار نظرایی بکنم که مردم فکر کنن وای چه ادم روشن فکری! یه مدت خیلی تو این مودا بودم که اظهار فضلای قشنگ قشنگ کنم ،الان ولی واقعا حال و حوصله‌شو ندارم، ترجیح میدم هرجا کسی نظرشو گفت جای اینکه بگم « به نظر من » فقط لبخند بزنم . انقدر که همه چیز برام یبس و بی معنی شده ! احساس میکنم قبلا به اندازه کافی حرف زدم و نظراتمو گفتم :/

 

پی‌نوشت: پارسال اینروز اولین روز کاریم بود ! عجب سال سخت و صعب و وحشتناکی بود از همه جهت !!

۰ نظر

رو به غروب

 

من جوری از نظر عزت نفس نابود شدم ، که دوست‌دخترهای جدید دوستهای قبلیم،یا اونایی که یه مدت بهم پیشنهاد میدادن رو که میبینم میگم وای این چقدر خوشگله ، این چطور قبلا  با من دوست بود؟ یا با این سلیقه چطور به من پیشنهاد داده بود ! در این حد تاسف برانگیز و خویش دوست ندار ! چی شدیم ما؟!

 

پی‌نوشت: وبلاگ عزیزم ، تو صمیمی‌ترین و تنها گوش شنوای شخصی ترین حرف‌های منی!اگرچه هیچ مخاطبی هم نداشته باشی، ولی ممنون که تو تموم این سالها بودی.

۰ نظر

در گذار سالها

 

آدمهایی که برای مدت طولانی ما رو ندیدن ، مثلا هفت یا هشت سال، بهتر از هرکس دیگه ‌ای میتونند متوجه شکستن ما در طول زمان بشن ، میتونند بفهمند که برق چشمامون رفته ، سرزندگیمون کم شده و خنده‌هامون چقدر سطحی‌تر شده ! دوستی رو دیدم بعد از حدود هشت سال، پریروز که دیدمش پرسید خسته‌ای ؟ گفتم نه خوبم . امروز که دوباره همو دیدیم یکم راجب وضعیت مملکت حرف زدیم و بی‌فردایی پیش رومون ! بعد وسطای حرفمون یهو برگشت گفت دفعه پیش که دیدمت بنظرم یکم دپرس بودی و الان میفهمم چرا ! بعد بهم گفت که زیاد فکر نکنم . منم خندیدم و گفتم باشه . بهش گفتم این روزا مثل خیلیای دیگه فشار روانی وحشتناکی رومه چون میبینم که با این که صبح تا شب دارم کار میکنم بازم ول معطلم جلوی آرزوهام ! بعد دوباره بهم گفت که لطفا راجب همه چیز عمیق و زیاد فکر نکن !

صداقت توی حرف‌هاش و حالت چهره‌اش موقع حرف زدن،اینکه یجوری حرف میزد که انگار واقعا نگران منه ، باعث شد تمام ساعت‌های بعدی دیدارمون رو به این فکر کنم که من چقدر نسبت به قبلم تغییر کردم ، چقدر دیگه صدام انرژی نداره، چشم‌هام چقدر همیشه خسته‌ست و لبخندهام چقدر مصنوعی شده . 

بله، کاش کمی به خودم فکر کنم پیش از انکه خیلی دیر شود!

۰ نظر

قسم به لرزش صدای علیرضا قربانی وقت خواندن این کلمات

 

تو این طلوع آرزوی خفته بر باد

بخوان مرا تو ای امید رفته از یاد

۰ نظر

هیچ و پوچ

 

عزیزم 

خسته تر از اونم که بتونم با کلمه‌های قشنگ قشنگ ، از درد نداشتنت بر زخم سرباز این روزهای روح تکه تکه شده‌ام حرف بزنم . فقط به من بگو ، به من بگو این روزهای گند من میگذرن ، به من بگو این حال نحسِ ناتموم ، تمام سهم من از این زندگی لجن نیست . به من بگو این ادمهایی حال بهم زن اطرافم، تمام ادمهایی نیستن که قراره توی این زندگی سر راه من قرار بگیرن .

۰ نظر

بر عبث پاییدن

 

من تو تموم دوازده سیزده سال اخیر زندگیم تلاش کردم و خودمو تکه پاره کردم و کلی کتاب و فیلم و پادکست و هزار چیز دیگه رو به کار گرفتم که بتونم بدون نیاز به کسی زندگی کنم ، هنوز ولی نیاز دارم یکی بیاد بهم بگه تو خوشگلی تا باورم بشه خوشگلم ، یکی بیاد بهم بگه خوبی تا باورم بشه خوبم ،واقعا فکر میکنم تمام این سالهارو ریدم بس که تلاشام بی‌فایده بود .

۰ نظر
About me
من فقط دلم می‌خواد چیزهایی که تو همون لحظه بهش فکر کرده‌ام رو بنویسم، و به قضاوت شدن فکر نکنم.شاید چند وقت بعدش کاملا نظرم تغییر کنه ، چون همه چیز مدام درحال تغییره ، و این زندگیه!
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان