آدمهایی که برای مدت طولانی ما رو ندیدن ، مثلا هفت یا هشت سال، بهتر از هرکس دیگه ای میتونند متوجه شکستن ما در طول زمان بشن ، میتونند بفهمند که برق چشمامون رفته ، سرزندگیمون کم شده و خندههامون چقدر سطحیتر شده ! دوستی رو دیدم بعد از حدود هشت سال، پریروز که دیدمش پرسید خستهای ؟ گفتم نه خوبم . امروز که دوباره همو دیدیم یکم راجب وضعیت مملکت حرف زدیم و بیفردایی پیش رومون ! بعد وسطای حرفمون یهو برگشت گفت دفعه پیش که دیدمت بنظرم یکم دپرس بودی و الان میفهمم چرا ! بعد بهم گفت که زیاد فکر نکنم . منم خندیدم و گفتم باشه . بهش گفتم این روزا مثل خیلیای دیگه فشار روانی وحشتناکی رومه چون میبینم که با این که صبح تا شب دارم کار میکنم بازم ول معطلم جلوی آرزوهام ! بعد دوباره بهم گفت که لطفا راجب همه چیز عمیق و زیاد فکر نکن !
صداقت توی حرفهاش و حالت چهرهاش موقع حرف زدن،اینکه یجوری حرف میزد که انگار واقعا نگران منه ، باعث شد تمام ساعتهای بعدی دیدارمون رو به این فکر کنم که من چقدر نسبت به قبلم تغییر کردم ، چقدر دیگه صدام انرژی نداره، چشمهام چقدر همیشه خستهست و لبخندهام چقدر مصنوعی شده .
بله، کاش کمی به خودم فکر کنم پیش از انکه خیلی دیر شود!