تنهـاییـ پرهیاهو

ای کاش که جایِ آرمیدن بودی

Current mood


تو مایع دست‌شویی بی‌دفاعِ گُلی باشی

و آن بیرون 

پریل‌ها شهر را فتح کرده‌ باشند



زیتا ملکی

۰ نظر

از وسایل نقلیه‌ی عمومی استفاده کنیم


من فکر میکنم این خاطرات فلان فلان‌شده‌ اخر یک جا توی یک کوچه‌ی بن‌بستی،توی خوابی ، توی دستشویی حتی، ما را خفت میکنند و از پا درمان می‌آورد ، من به این‌ها از سر کوچه تا درِ خانه فکر کردم ، بعد از انکه از ماشین پراید نقره‌ای پیاده شدم که آهنگ هایده پخش می‌شد : من از لبِ تو منتظر یه حرف تازه‌م ! و من به سانِ یک احمق ، اشک‌هایم را روی گونه‌هایم حس کردم ! آیا باید هنوز این آهنگ من را یاد روزهای خاصی در سال ۹۵ می‌انداخت؟ آیا بهمن ۹۵ لعنتی نبود؟؟؟ آیا نمیتوانستم سه چهار دقیقه دیرتر سوار آن ماشین میشدم؟ آیا در تاکسی‌ها هم خاطرات ما را پلی میکنند؟ آیا وقتش نرسیده یک لوز‌رِ آه‌کش بودن را ببوسیم و بگذاریم کنار و خودمان را بیش از این گیر نیاوریم؟؟


۱ نظر

آنچه که باقی خواهد ماند ؟!


هرکس آمد تکه‌ای از اعتماد ما را برداشت و با خودش به ناکجاها برد، تکه‌ای از اعتماد، صداقت ، و ساده بودن‌هایمان را …

۲ نظر

سرگیجه


من تو سرم مثل کمد آقای ووپی شده، همه چیز قاطی و بهم ریخته‌ست . من بچه که بودم_دبستانی فکر کنم_توی دفتر خاطراتم تمام علایقم رو نوشته بودم ، رنگ مورد علاقم، فصل مورد علاقم ، حتی لباس‌های مورد علاقم . الان ولی حس میکنم وسط اقیانوسی از داده‌ها موندم سرگردان. نه میدونم دقیقا چه رنگی رو دوست دارم ، نه میدونم دقیقا از پوشیدن چه لباسی لذت میبرم . تو کمدم پر از لباس‌هاییه که در طول یکسال گذشته نپوشیدمشون ، جین‌هایی که بعد از خریدن یکی دوبار بیشتر نپوشیدم ، کفشی که حتی یکبار استفاده نکردم . چون وقتی تو فروشگاه دیده بودم با خودم فکر کردم میتونم با این اون تیپی رو بزنم که حس خوبی بهم بده، ولی به محض اینکه برای من شد، دیگه علاقه‌ و شوری براش نداشتم . از چشمم میوفتاد. نمیدونم دقیقا شاعر مورد علاقم کیه ، نویسنده‌ی مورد علاقم،خواننده‌ی مورد علاقم و...

من حس میکنم از یکجایی به بعد ، خودم رو گم کردم، علایقم از دستم در رفت، چیزی که راضیم کنه ، کار مورد علاقم،هنر مورد علاقم ، همه چیز از دستم ریخت بیرون،منم به جای اینکه خم شم و اونایی که برام ارزشمندتر بود رو جمع کنم، چهارزانو نشستم بالای سر کلی خرت و پرت و نگاشون کردم، یه نگاه سطحی،به هزاران چیز درهم .

۰ نظر

جهت رستگاری روح و روان ۲


Requiem for a dream


پی‌نوشت: ورژن اصلی موسیقی فیلم و سه نقطه 

۱ نظر

افکارات


اگه تو جمعی نباشی که تفریح‌هایی که دوست داری برای اون‌ها هم جذابیت داشته باشه، و چیزهایی که از نظر اون‌ها فان و تفریح حساب میشه برای تو قابل درک نباشه ، اون وقت دچار یه تناقض میشی ، حس میکنی تو اشتباهی ، تو غلطی، تو شایسته‌ی تنها بودنی ، وقتی هم که تعداد اون جمعیت خیلی زیاد باشه ، اوضاع چند برابر بدتره . مدام خودت رو مقصر میدونی و دنبال دلیل میگردی که چرا نمیتونی از چیزهایی که همه ازش لذت میبرن لذت ببری؟؟ این از باگ‌های اعصاب خوردکن دنیاست که می‌تونه آدمو دیوونه کنه . خوشبحالتون اگه تو جمعیت مورد علاقتونین ، حتی اگه اون جمعیت از دو نفر تشکیل شده باشه.

۳ نظر

آفرین عزیزم واقعا گند زدی


من واقعا یجوری بی‌حوصله و کسل و امروزو بگذرونیم ببینیم فردا چی پیش میاد و هی حالا تا بعد زندگی می‌کنم که مثلا انگار هفتادو خورده‌ای سالمه،سی سال کارمند استخدامی اداره‌ای بودم و حالا با ماهی دو و خورده‌ای حقوق ثابت تو بازنشتگی‌ام ، دوتا بچه‌ی جوون دارم که ازدواج کردن و یه نوه هم دارم،شوهرم هم چندسال پیشا مرده،پول بازنشستگیمو گذاشتم بانک و یه سودی ازش میگیرم، هرروز تو خونه میشینم و انگار که دیگه زورامو زده باشم و الکمو آویخته باشم،شب به شب هم قرصای قلبمو میچینم تو جاش و میخوابم . تا صبح فردا، تکرار روز قبلم ، و روز قبل ترش ، و تمام روزای چندسال اخیرم.
همینقدر زوال زده‌م یعنی . حقا که گند زدم 
۳ نظر

هیچ‌چیز صادقانه‌تر از خواب‌ها به خواسته‌های ما اعتراف نمیکنه


با خودت فکر میکنی دو سال زمان خوبیه برای فراموش کردن کسی، فکر میکنی حالا که توی یه شهر نیستین و حتی اتفاقی توی خیابون همدیگه‌ رو نمیبینین دیگه باید از خاطرت پاک شده باشه . بعد یه شب خوابشو میبینی،به وضوح ، تمام حس‌ها و بی‌قراری‌های دوسال پیش برمیگرده ، وقتی صبح با سردرد بلند میشی و اخلاق نداری و با یکی دو نفر دعوات میشه میفهمی این که فکر میکردی ممکنه کسی رو یادت رفته باشه یه توهم بیشتر نیست و اون و آرزوش و علاقه‌ای که بهش داشتی توی ناخودآگاهت همیشه زنده‌ست

۱ نظر

تازه یه عده کنسرت حمید هیراد هم می‌روند،بعد آن‌همه ماجرا!


خسته‌تر از آدمی بودم که صبح تا ۱۲ ظهر خوابیده بود و بعدش بلند شده باشد و کار مثبتی انجام نداده باشد. بنابراین از سه تا حالا بیشتر شبیه آدمی که دو شیفت عصر و شب کارکرده باشد خوابیدم . با صدای گوگوش که توی خانه فریاد میزند از خواب بلند شده‌ام ،ماگ چای‌ام را گذاشته‌ام جلوی چشم‌هام و به صدای کنسرت گوگوش گوش میکنم،گاهی برمیگردم دلقک بازی‌هایش را نگاه میکنم ! و فکر میکنم واقعا آدم‌ها انقدر پول دارند که کنسرت گوگوش؟؟ اینها را درحالی میگویم که خودم آرزو دارم بروم کنسرت ابی و فکر می‌کنم که کی ما یاد میگیریم به سلیقه‌ی بقیه احترام بگذاریم؟؟ هیچوقت ، ما فکر میکنیم خیلی خوب و بی نقصیم و هرچی دوست داریم خیلی خوب و کنسرت ابی آره و کنسرت گوگوش نه !! 

 پدر کانال را عوض کرده ، از کنسرت گوگوش به شبکه‌ی خبر، نشست امنیتی سانچی ، گلستان را سیل زده و مدیریت بحران مثل همیشه ، گویا به ایران بوئینگ هم تحویل نمیدهند . چای‌ام سرد شده و می‌روم که ابجوش بریزم توش.

۰ نظر

من هم تراوِلِر خوبی می‌شدم اگر پول داشتم


می‌روم سرکار و حقوق بخور و نمیرم را در سیصدُپنجاهُ اندی روز سال جمع می‌کنم ، تا چند روز از سال را بروم و کشورهای مورد علاقه‌ام را ببینم ، و به درک که پول ما ارزشی ندارد و عوارض خروج از کشور هر دفعه دوبرابر دفعه‌ی قبلو این صحبتا ، من سیصدُپنجاهُ اندی روزِ سال را جان میکنم و ان‌وقت هنوز مسکو و پراگ و گلاسگو و وین را ندیده باشم؟؟ برای سفر هم منتظر هم‌پا و هم‌سفر و اینجور "هم"های دست و پا گیر نمیمانم ، خودم را برمیدارم و میروم که تنهاییهایم را ببرم جهان را نشانش دهم . من آدم خسیسِ پول خرج نکنی‌ام اما مسافرت رفتن بحثش جداست که به تحریم و اوضاع اقتصادی و ترامپ هم ربطی ندارد ، ربط که زیاد دارد البته اما خب سیصد پنجاهُ اندی روز سال جان کندن که شوخی نیست .  


پی‌نوشت : بعله ! ما هنوز دلخوشیم به این آرزوهای سبزِ کودکانه‌،تا قبل از اینکه سیلی واقعیت حالمان را بگیرد.

۰ نظر
About me
من فقط دلم می‌خواد چیزهایی که تو همون لحظه بهش فکر کرده‌ام رو بنویسم، و به قضاوت شدن فکر نکنم.شاید چند وقت بعدش کاملا نظرم تغییر کنه ، چون همه چیز مدام درحال تغییره ، و این زندگیه!
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان