ولی دیگه واقعا هیچ چیز wow و هیجان انگیزی باقی نمونده ! هیچ آدم منحصر به فردی ، هیچ جای بکر و دست نخوردهای ، هیچ تجربهی خاصی... به بد دورهای از تاریخ خوردیم ما !
ولی دیگه واقعا هیچ چیز wow و هیجان انگیزی باقی نمونده ! هیچ آدم منحصر به فردی ، هیچ جای بکر و دست نخوردهای ، هیچ تجربهی خاصی... به بد دورهای از تاریخ خوردیم ما !
دست گرمی برای فشردن نیست
بیشتر چای مینوشم و با تشکر از استکانهای کمر باریکی که دستم دورش حلقه میشه !
خیلی برام جالبه وقتی یکی بهم میگه میشناسمت ! درحالی که من بعد بیست و چهار پنج سال بودن با خودم هنوز خودمو درست حسابی نمیشناسم !
من واقعا چندباری سنجاق ته گرد کردم اون قسمت انگشتم که پوستشو کشیدم و خون آوردم تا سوزش بگیره ، یا خلال دندونو فرو کردم تو زخم لسم که تازه خونش بند اومده اومد و سوزشش خوب شده بود تا در حد مرگ تیر بکشه! حالا تو این وضعیت ریده ی روحیم ، گشتن دنبال عکسای تو تو پیج همهی دوستات ، زوم کردن روی عکست ، گشتن دنبال کامنتات که توشون قلب گذاشتی و دیدن شادیت و اکیپ های رنگی رنگیت، و ریدن بیشتر به حالم تو حالی که هیچوقت مثلش نبودم برام کار سختی نیست اصلا!
عزیزترین آدم زندگی ام دارد جلوی چشمهایم ذره ذره نابود میشود و من هیچکاری از دستهای ناتوانم برنمیآید که انجام دهم ، تاولهای بدخیم زندگیام ، همانها که همه ی این سالها بودهاند و من از ترس روبه رو شدن با حقیقت وحشتناک و بی رحم سرم را کرده بودم توی برف حالا سر باز کردهاند و عفونتش همه جا را گرفته ... دارم خفه میشوم ... و کاری از دستم بر نمیآید ... چقدر ادم ضعیف است ، چقدر آدم برای نجات دادن آنها که دوستشان دارد ناتوان است . چه آخر سال دلگیری ، چه سالهای نحسی . گاه بغض آنقدر بر سینهات سنگینی میکند و آنقدر پر از خشمی که نمیدانی باید چه کار کنی، تجربهاش کردهای؟ همان زمان که دستهات از خشم میلرزد ، چشمهایت از سیاهی حقیقت میسوزد و قلبت تمام تیر است . آه .. میگذرد . تمام زندگی همین است ، هربار چیزهایی را به تو نشان میدهد و تو با خودت میگویی محال است اینبار جان سالم به در ببری ، اما لعنتی ، باز تحمل میکنی،فرسوده خواهی شد ، روحت گره خواهد خورد و لاجان تر از نوبت پیش با برگ جدیدی از زندگی رو به رو خواهی شد .. کاش زنگ تفریحی هم وجود داشت .. کاش مرگ کاری میکرد .. کاش این انتهای این مسیر دوست نداشتنی بود .
خدانگهدار!
روزی که اونقدری بالغ شده باشم که وسط دعوا و خشمم ، حرفهایی که دیگران راجب خودشون بهم زدن رو به روشون نیارم ، اون روز رو باید جشن بگیرم . روزی که از آدم ها نرنجم وقتی که وسط دعوا نکاتی که تو زمان دوستی بهشون گفتم رو بهم میگن ، عقب تر حتی ، روزی که با هیچ آدمی راجب خودم حرف نزنم ، نقاط ضعفم رو به کسی نگم ، اینکه نیاز نداشته باشم اصلا با کسی درد و دل کنم و از خودم و باگ های شخصیتم بگم ، اینکه اصلا انتظار رفاقت ، صداقت و وفاداری از کسی نداشته باشم ، اینکه با کسی بحث نکنم ، اینکه خوددار تر بشم ، اینکه تنهایی رو ، به معنای واقعی کلمه ، با تمام سختی ها و خراش هایی که روی روحم میندازه در آغوش بگیرم و خودم رو ، وجودم رو و افکارم رو دوست تر داشته باشم ، و فاصلهام رو به آدمهای ترسناک حفظ کنم ، اون روز قطعا روز تولد دوباره و رشد منه !
پینوشت : ثبت بشه اینجا تا بمونه تو یادم !
چه زیبایی در ناخنهای کاشت و لبهای ژل تزریق کرده هست که من از درکش عاجزم ؟!
عزیزم ، غم دارد از سر و کول من بالا میرود ، دارد من را خورد و خاک شیر میکند . دارد ویرانم میکند. و من از این تظاهر به شاد بودن حالم بد است . عزیزم ، امشب شاید هزارمین شبیست که حالم بد است ، بغض داردخفهام میکند و چرا دارم اینها را اینجا مینویسم؟ نمیدانم ، چون بیچارهام، چون تنهایی چاره ای برای ادم نمیگذارد و ادم را مالیخولیایی میکند . الکی دور خودمان را شلوغ کردهایم ، هنوز همان ادمهای تنهای سابقیم . توی لیست مخاطبانم قریب به ۸۰شماره سیو است که دلم میخواهد همهیشان را حذف کنم . بودن های بیخود و به درد نخور ، دوستی های اب دوغ خیاری، روابط دوزاری!! چقدر فیک بوده ام تمام این مدت ، چقدر فیک هستم هنوز ، و فردا که از خواب بیدار شوم باز همان ادم فیک مزخرفم که دیروز ! عزیزم ، من واقعا حالم خراب است و نمیدانم بایدسرم را به کدام ستون بکوبم که این فکرها ساکت شود این صداها خاموش و این حسرتها نابود ... دنیا شبیه یک توالت بین راهیست عزیزم ، به گند کشیده شده و متعفن ، بله این نوشته هم چسنالهای بیشتر نیست ، و من را ببخش که همیشه چسناله هایم را برایت میاورم ، حالا حتما باز کسی کامنت میگذارد که شما بهتر است به یک روانشناس مراجعه کنی ! عزیزم ، مردم ادم های افسرده را از نوشته هایشان تشخیص میدهند ، ولی هیچکس تشخیص نمیدهد چه چیز یک انسان را از پا در میاورد! چه چیز قلب یک انسان را سرد میکند و روحش تکه پاره . بگذار برایت بگویم، وقتی هرروز همان کارهای تکراری ات را تکرار کنی و هیچکس نباشد که شاهد نابودی ات باشد ، هیچکس نباشد که سر خستگی بی صاحبت را بگذاری روی شانه اش و او بگوید گور باباش! وقتی حرف از چشم و گوش و دهانت بیرون بزند بس که توت پر شده از نگفتن، و هیچ کس نباشد فقط یک کلام بپرسد تو چته؟؟ که نباشد بگوید حواسم هست که دهنت صاف شده ، حواسم هست زیر چشات گود رفته ، که دستات میلرزه . زندگی خالیست، پوچ است ، تهیست ، سیاه قیر است در تنهایی عزیزم، « آویختهی دردم ، آمیختهی مردم » چاره ای نیست ، فردا صبح از خواب بیدار میشوم ، دلهره های تکراری، سگ دو های تکراری و نرسیدنهای تکراری ... و زندگی گاهی همینقدر دوست نداشتنیست ، عزیز تر از جانم !
شاید شبی که میبرد افسانهی مرا
روزی برایم از تو نشانی بیاورد
شاید همین ترانه که بر دوش باد رفت
در جان خسته تاب و توانی بیاورد
این چرخ گردونم جز اینکه برین.ه به خوش خیالیها و دلخوشیهای ساده دلانهی ما و از ما یه مشت روانیِ بی اعصاب بسازه هیچ لطف دیگهای در حقمون نکرده .
پینوشت : نامجو میخونه !