گریهمون هیچ ... خندهمون هیچ
باخته و برندهمون هیچ
تنها آغوش تو مونده ، غیر از اون هیچ !
گریهمون هیچ ... خندهمون هیچ
باخته و برندهمون هیچ
تنها آغوش تو مونده ، غیر از اون هیچ !
یبار بهت گفته بودم یه پای زندگی همیشه میلنگه!
الان دوباره میگم بهت که حیف،حیف که یه پای زندگی همیشه میلنگه!
مشکل اینجاست که بدون اینکه برای پذیرفتن مسئولیت زندگی آمادهت کنن ، میوفتی تو اجتماع !
هنوز خرکیفی از اینکه بالاخره تونستی از زیر یوغ خانواده در بیای ، فکر میکنی گل و بلبله ، میری میبینی نه بابا از این خبرا هم نیست .
گوشهی رینگی ، چپ و راست داری مشت میخوری ، و تنها کاری که باید انجام بدی اینه که نیوفتی زمین و نذاری شمارش معکوس شروع بشه !
ببین تو قرار نیست برندهی این مسابقه باشی،فقط نبایدم بازندهش باشی !
مارو برای کنکور ، سرماخوردگی فصلی ، فحش خوردن ، وقتی یکی تو خیابون خواست کیفتو بزنه ، برای گرفتن ظرف از گارسون وقتی تو رستوران غذاتو زیاد میاری ، برای گرفتن بقیه پول از راننده تاکسی و یه سری چیزهای دیگه اماده کردن ، ولی برای قبول کردن مسئولیت زندگیمون ، نه !!
بهش گفته بودم میشه تنهاییمو ازم بگیری؟
این ذهنیت کلا اشتباهه ، مگه میشه تنهاییت رو ازت بگیرن ؟ انگار که خودت رو از خودت جدا کنن !
اون گفته بود باشه ! ولی هربار من تنهاتر میشدم ! هرروز بعد از سلامش و هرشب بعد از خداحافظی .
بعدش رفت ... و من فهمیدم هیچکس تنهایی هیچکسو ازش نمیگیره ! اصلا نبایدم که اینجوری باشه ، یا بخوای که اینجوری باشه!
هرجایی که خواستی از تنهاییت فرار کنی بیشتر حس تنها بودن میکنی ! اون جلوتر از تو اونجا نشسته ! اصلا چرا میخوای از تنهاییت فرار کنی؟مگه ادم از خودشم فرار میکنه؟
* پینوشت : عنوان از شروع کتاب فلسفهی تنهایی لارس اسونسنه ، جملهش از مونداگه ، من مونداگو نمیشناختم ، ولی عجب جملهای !!
وسط ترافیک شلوغ ترین خیابون شهر تو شلوغ ترین ساعت غروب ، اهنگ دل من میگرید همایون شجریان پلی شده بود ! رندوم، واقعا جاش نبود ! من به زور رفتم یه گوشه ، زدم کنار ، داشتم زار میزدم باهاش ! مامور اومد زد به شیشه گفت “خانم اینجا توقف نکن ، حرکت کن سریع” راه افتادم!
دردای ادم کلیشه میشه ! ادم به درداش زندهست ولی الان دیگه دورهی دردمندی و غم ادم سراومده ! اینو دیشب به میم گفتم ! گفتم زمونهی اینه من خوشبختیمو بکنم تو چشم تو تو خوشحالیتو تو چشم من ! دورهی به کجا امدهام امدنم بهر چه بود ور اومده ! شاد باش ، رنگی باش ، روانشناسی مثبت اندیشی! میم خندیده بود و یه سیگار دیگه روشن کرده بود و دودشو فوت میکرد اونوری ولی باد از پنجره میکوبیدش تو صورت من ! من داشتم فکر میکردم دردای ادم کلیشه میشه ! تو عصر دست خورده ی رده چندمی ما ، درداتم مث عشق و تنهایی و بغضهات ، دِمده وکسالت اوره ! پس بشینیم لاته مونو سر بکشیم ! زنده باد زندگی ! زنده باد عصر روابط گسترده ، و تنهایی های گسترده تر!
.sometimes I just need to explode my mind ! It's heavy , dark and noisy
مسخرهش اینجاست
که میخندی ، حرف میزنی ، کار میکنی
ولی خالی هستی... از درون خالی و پوچ !
یه بار در جواب این سوال کلیشهای دکترم که پرسیده بود به خو.د.کشی فکر کردی؟ گفتم اره فکر کردم ولی هرگز اینکارو نمیکنم ، بخاطر مامانم!
حالا ولی فکر میکنم ادمی که اینکارو میکنه، اونقدری دیگه نمیتونه ادامه بده،اونقدری تو سرش دنبال یه بهانه واسه زنده بودن گشته ، و اونقدر برای خودش هیچ راه حلی نداره که نمیتونه به شخص دومی این وسط فکر کنه !
غم اونقدر هست که از پا بیوفتم ، توانم اونقدر نیست که بازم بلند شم
اوایلش اینجوریه که مثلا ماهی یکی دوبار حالت بده .
بعد میشه ماهی پنج یا شیش بار ... میگذره میگذره ، میبینی هفته ای دو روز همین داستانه .
بعد به خودت میای میبینی مثلا شاید تو یک هفته فقط چند ساعت حالت خوب بوده .
اینطوری نیست که بخوای از مشکلت یه سددفاعی درست کنی ، مثلا بگی اقا من افسردم ولم کنین !! به یه جایی میرسه که اصلا نمیتونی کاریش کنی حتی ... قشنگ ناک اوتت میکنه ! اینکه بخوای به ادمها هم توضیح بدی که چرا اینطوری هستی خودش یه مشکل جداست . اخرش میبینی داری خفه میشی از بغض ، نمیشه با کلمات توصیفش کرد ، داری دیوونه میشی که فقط به یکی بگی من حالم خیلی بده ، من دارم غرق میشم واقعا، بیا دستمو بگیر ! حتی تایپشم میکنی ، ولی بیخیال میشی . چون فایده ای نداره ! اگه خیلی برای طرف مهم باشی اخرش میگه چیکار کنم حالت خوب بشه ؟ و دلت میخواد بهش بگی یه تفنگ بردار وشلیک کن به مغزم ، که ممکن نیست . اگرم یه ادم عادی باشه و باشی براش که برمیگرده تو روت میگه ای بابا توهم که همیشه حالت بده ، همینه دیگه ... بنابراین به غرق شدنت ادامه میدی . توی تاریکی و تنهایی . من تاحالا هزاربار خفه شدم . تا حالا 100تا از این شبها رو رسوندم به صبح ، صبح رفتم توی دستشویی گریه کردم ، تو ماشین پشت فرمون گریه کردم ، رفتم رو به روی دریا واستادم و گریه کردم ، بعدش پاشدم و برگشتم سر زندگی قبلیم و منتظر اینکه ببینم دوباره کی سگ سیاهش میشینه روم !
امروز صبح فکر کردم واقعا دیگه نمیتونم ، نمیکشم ... چرا اینا دلیل خوبی برای مردن نیست ؟
یه مدت میرفتم پیش یه دکتری ، برای پنجاه دقیقه خداتومن میدادم و اخرش هرچی که میگفتم طرف برمیگشت یه علامت سوال میذاشت تهش و ازم میپرسیدشون ! خب عزیزم ممنونم از راهنماییت واقعا . من میدونم تمام این باگهارو ، کمک کن برطرفش کنم !! اخر هرجلسه هم یه قرص به قرصا اضافه میکرد و چون میخواست غمگین تر از اینا نشم میگفت ببین بعد کم کم این قرصارو کم میکنیم ! الان دیگه پول ندارم حتی پیش همون دکتره هم برم !
زندگی همه جوره رومه ! واقعا دیگه نمیکشم دوستان ... واقعا !