وقتی آدم با احساس دوست داشتنی نبود به خواب برود ، و صبح با حس اه باز هم زندگی بیدار شود و تمام روز را منتظر اتفاقی که نمیافتد بگذراند ، چه چیزی ازش باقی خواهد ماند؟
وقتی آدم با احساس دوست داشتنی نبود به خواب برود ، و صبح با حس اه باز هم زندگی بیدار شود و تمام روز را منتظر اتفاقی که نمیافتد بگذراند ، چه چیزی ازش باقی خواهد ماند؟
دوستم داره ولی دائم ازم انتقاد میکنه
دوستم داره ولی همش ازم شاکیه
دوستم داره ولی همیشه میخواد تغییرم بده
دوستم داره ولی کاش نداشته باشه !!!
دلم میخواست که اردیبهشت برام ماه عشق و عاشقی و بریم تو خیابون قدم بزنیم و ته کوچه بنبست همو ببوسیم و ادامهی ماجرا باشه،
ولی خب ماهِ تموم شدن بیمهی ماشین و تعویض روغن و پوسیدگی دندونه !
۲۸سالگی واقعا بی رحمه ، هیچ به نیازهای عاطفی ادم توجه نمیکنه!
سختترین کاری که تو زندگیم کردم ، جمع کردن روانم بعد از هربار ت..ر زدن آدمها بهش بود
و همین روانم ، در دسترس ترین چیزی بود که هربار در اختیار آدمها گذاشتم برای اینکه باهاش بازی کنم
ما آدمها واقعا موجودات عجیبِ مسخرهای هستیم !
خب ، آدم که کلا موجود ترحم برانگیزیه،ولی بنظرم یکی از «آخی ،طفلکی بدبخت رو ببین» ترین لحظههای آدم عصر اینترنت و شبکه اجتماعی ، اونجاست که یه پست یا استوری و چیزی شیر میکنه ، و در انتظار دریافت لایک یا کامنت حریصانه صفحه رو رفرش میکنه ، واقعا بنظرم یه نفر دومی اگه بینندهی این وضعیت باشه میتونه برای حقارت این اشرف مخلوقات ساعتها دل بسوزونه و فکر کنه !
تو سیاهی مطلق معجزه اتفاق نمیوفته ، حتی معجزه هم برای اومدن نیاز به کور سوی نوری داره
وقتی دورتو تاریکی گرفته حتی کائنات هم تنهات میزارن :)
چند وقته که باورتو از دست دادی؟ به جملهها ، به دعاها ، به آرزوها؟
یبار تو بیمارستان همراه یه مریضی خیلی با اه و سوز و از ته دل داشت دعامون میکرد، همکارم هم با صمیمیت تمام جواب داد ممنون مادر جان ! “ممنون مادر جان” رو یجوری گرم و صمیمی گفت که فکر میکردی مطمئنه دعای زنه ردخور نداره و بگیرش ۱۰۰درصدیه!بعد بلافاصله برگشت سمت من صداشو یکم یواش کرد و گفت: انقد مارو از این دعاها کردن که! هنوزم که هنوزه یاد جملهش میوفتم ، خودش فکر نکنم یادش باشه اصلا که همچین چیزی یبار به زبون اورده، من ولی یادمه !
چند وقته دلت میخواد یه آرزو کنی و بدونی براورده میشه؟ چند وقته باوری برات باقی نمونده؟
اخرین باری که طعم یه حس خوب و خوشحالی از ته دل رو چشیدی کی بود؟ چرا آدم هرکاری کنه و هرچقد جون بکنه تهش بی پناهی و تنهاییه که میچسبه گوشه گلوش و خفهش میکنه؟
چند وقته نیستی؟ چند ساله خاطرهی بودنت محو و کم رنگ شده انگار که اصلا نبودی هیچوقت !
از همه ی اون آرزوها ، اون خندهها ، اون دعاها، اون کاش اینجوری بشه ها ، اون امید فرداها چند وقت گذشته؟
اولین مهد کودکی که میرفتم اسمش «امیدِ فردا» بود ! یکی دوماه بیشتر نرفتم اونجا ، یه روز صبح یه مربیه دوویید اومد تو کلاس ما ، با داد و گریه گفت نفس نمیکشه ! از اتاق شیرخواره ها اومده بود بیرون! بچهه مرده بود! یه ربع بعدش بابای بچهه که مرده بود اومد مهد ، مشت میزد به در همه ی کلاسا ، داد میزد ، فریاد بود بیشتر! کلی هم پلیس و مامور اومدن از دم در تا تو حیاط و همه ی کلاسا پر مامور شده بود! مامان از سرکارش میومد دنبالم ، صبحش بهش گفته بودم برام از اون بادکنک خیلی بزرگا بگیره، بادکنک تو دستش بود وقتی پیچید تو حیاط، مامورا رو دید، خندش خشک شد . اون زهرمار ترین بادکنکی بود که خریده بود کسی برام ! فرداشم دیگه اون امیدِفردا رو بستن و منم رفتم یه مهد دیگه ! بادکنک گنده ها هم دیگه دلمو شاد نکردن ! همین بود ، امید فردا تموم شد !
از اونهمه شاید که آینده از آن ما ، از اون رویاهای دور و رنگی رنگی چقدر گذشته رفیق؟
تقصیر تو نبود عزیزم ، فراموش کردن من راحت است ، فراموش کردن من در دسترسترین راه حل بود وقتی به هر گره و چالشی میرسیدیم !
فراموش کردن من کار سادهایست ، این را میتوانی هر همه ی آنها که قرار بود تا همیشه بمانند و حالا نامشان هم باقی نمانده بپرسی!