تنهـاییـ پرهیاهو

ای کاش که جایِ آرمیدن بودی

یک هیچ ناتمام

 

وقتی آدم با احساس دوست داشتنی نبود به خواب برود ، و صبح با حس اه باز هم زندگی بیدار شود و تمام روز را منتظر اتفاقی که نمی‌افتد بگذراند ، چه چیزی ازش باقی خواهد ماند؟

۰ نظر

ولی تنهاترم میکنه !

 

دوستم داره ولی دائم ازم انتقاد میکنه

دوستم داره ولی همش ازم شاکیه

دوستم داره ولی همیشه میخواد تغییرم بده

دوستم داره ولی کاش نداشته باشه !!!

 

 

۱ نظر

در استانه‌ی ۲۸سالگیِ جدی و تندخو !

 

دلم میخواست که اردیبهشت برام ماه عشق و عاشقی و بریم تو خیابون قدم بزنیم و ته کوچه بن‌‌بست همو ببوسیم و ادامه‌ی ماجرا باشه،

ولی خب ماهِ تموم شدن بیمه‌ی ماشین و تعویض روغن و پوسیدگی دندونه !

۲۸سالگی واقعا بی رحمه ، هیچ به نیازهای عاطفی ادم توجه نمیکنه! 

۱ نظر

در بابِ دشواری وظیفـه

 

سخت‌ترین کاری که تو زندگیم کردم ، جمع کردن روانم بعد از هربار ت..ر زدن آدم‌ها بهش بود

و همین ر‌وانم ، در دسترس ترین چیزی بود که هربار در اختیار آدم‌ها گذاشتم برای اینکه باهاش بازی کنم

ما آدم‌ها واقعا موجودات عجیبِ مسخره‌ای هستیم !

۰ نظر

Bug fixed

 

 

خب ، آدم که کلا موجود ترحم برانگیزیه،ولی بنظرم یکی از «آخی ،طفلکی بدبخت رو ببین» ترین لحظه‌های آدم عصر اینترنت و شبکه اجتماعی ، اونجاست که یه پست یا استوری و چیزی شیر میکنه ، و در انتظار دریافت لایک یا کامنت حریصانه صفحه رو رفرش میکنه ، واقعا بنظرم یه نفر دومی اگه بیننده‌ی این وضعیت باشه میتونه برای حقارت این اشرف مخلوقات ساعت‌ها دل بسوزونه و فکر کنه !

 

۰ نظر

پس سعی کن از سقوطت لذت ببری

 

تو سیاهی مطلق معجزه اتفاق نمیوفته ، حتی معجزه هم برای اومدن نیاز به کور سوی نوری داره 

وقتی دورتو تاریکی گرفته حتی کائنات هم تنهات میزارن :)

۰ نظر

از ما چقدر گذشته ؟

 

چند وقته که باورتو از دست دادی؟ به جمله‌ها ، به دعاها ، به آرزوها؟ 

یبار تو بیمارستان همراه یه مریضی خیلی با اه و سوز و از ته دل داشت دعامون میکرد، همکارم هم با صمیمیت تمام جواب داد ممنون مادر جان ! “ممنون مادر جان” رو یجوری گرم و صمیمی گفت که فکر میکردی مطمئنه دعای زنه ردخور نداره و بگیرش ۱۰۰درصدیه!بعد بلافاصله برگشت سمت من صداشو یکم یواش کرد و گفت: انقد مارو از این دعاها کردن که! هنوزم که هنوزه یاد جمله‌ش میوفتم ، خودش فکر نکنم یادش باشه اصلا که همچین چیزی یبار به زبون اورده، من ولی یادمه ! 

چند وقته دلت میخواد یه آرزو کنی و بدونی براورده میشه؟ چند وقته باوری برات باقی نمونده؟ 

اخرین باری که طعم یه حس خوب و خوشحالی از ته دل رو چشیدی کی بود؟ چرا آدم هرکاری کنه و هرچقد جون بکنه تهش بی پناهی و تنهاییه که میچسبه گوشه گلوش و خفه‌ش میکنه؟ 

چند وقته نیستی؟ چند ساله خاطره‌ی بودنت محو و کم رنگ شده انگار که اصلا نبودی هیچوقت ! 

از همه ی اون آرزوها ، اون خنده‌ها ، اون دعاها، اون کاش اینجوری بشه ها ، اون امید فرداها چند وقت گذشته؟

اولین مهد کودکی که میرفتم اسمش «امیدِ فردا» بود ! یکی دوماه بیشتر نرفتم اونجا ، یه روز صبح یه مربیه دوویید اومد تو کلاس ما ، با داد و گریه گفت نفس نمیکشه ! از اتاق شیرخواره ها اومده بود بیرون! بچهه مرده بود! یه ربع بعدش بابای بچهه که مرده بود اومد مهد ، مشت میزد به در همه ی کلاسا ، داد میزد ، فریاد بود بیشتر! کلی هم پلیس و مامور اومدن از دم در تا تو حیاط و همه ی کلاسا پر مامور شده بود! مامان از سرکارش میومد دنبالم ، صبحش بهش گفته بودم برام از اون بادکنک خیلی بزرگا بگیره، بادکنک تو دستش بود وقتی پیچید تو حیاط، مامورا رو دید، خندش خشک شد . اون زهرمار ترین بادکنکی بود که خریده بود کسی برام ! فرداشم دیگه اون امیدِفردا رو بستن و منم رفتم یه مهد دیگه ! بادکنک گنده ها هم دیگه دلمو شاد نکردن ! همین بود ، امید فردا تموم شد !

از اونهمه شاید که آینده از آن ما ، از اون رویاهای دور و رنگی رنگی چقدر گذشته رفیق؟

۲ نظر

هنوز

 

با این تفاوت که دیگه منتظرم نیستیم ، و خب عادلانه نبود !

۰ نظر

اونروزا ما دلی داشتیم !

 

یاد ایامی که در گلشن بهاری داشتیم !!!

۰ نظر

پشت سیاهی‌هایِ دنیامان ، سیاهی بود

 

تقصیر تو نبود عزیزم ، فراموش کردن من راحت است ، فراموش کردن من در دسترس‌ترین راه حل بود وقتی به هر گره و چالشی میرسیدیم !

فراموش کردن من کار ساده‌ایست ، این را می‌توانی هر همه ی آنها که قرار بود تا همیشه بمانند و حالا نام‌شان هم باقی نمانده بپرسی!

۰ نظر
About me
من فقط دلم می‌خواد چیزهایی که تو همون لحظه بهش فکر کرده‌ام رو بنویسم، و به قضاوت شدن فکر نکنم.شاید چند وقت بعدش کاملا نظرم تغییر کنه ، چون همه چیز مدام درحال تغییره ، و این زندگیه!
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان