داشتم فکر میکردم چقدر دلم میخواد یکی بدون بهانه تمام ۱۰جلد کتاب کلیدرِ محمود دولت ابادی رو برام هدیه بگیره و بگه : «همینجوری بی دلیل،چون دوست داشتی» !
بعضی وقتا اصلا مسئله ی مالیش مهم نیس، فقط دلت نمیخواد یچیزی رو خودت بخری ، دوست داری کادو بگیریش.
داشتم فکر میکردم چقدر دلم میخواد یکی بدون بهانه تمام ۱۰جلد کتاب کلیدرِ محمود دولت ابادی رو برام هدیه بگیره و بگه : «همینجوری بی دلیل،چون دوست داشتی» !
بعضی وقتا اصلا مسئله ی مالیش مهم نیس، فقط دلت نمیخواد یچیزی رو خودت بخری ، دوست داری کادو بگیریش.
هر روز که میگذره ، این دلتنگی ریشه دارتر میشه تو وجودم ، و امیدم برای از بین رفتنش کمتر
تنها اتفاقی که هر روز دائما تکرار میشه همینه ، بقیه ی چیزا شاید یکم متفاوت بشن .
پسرخاله ی من عکس صادق هدایت رو گذاشته رو پروفایل تلگرامش
ولی کافیه ۳دقیقه ، فقط سه دقیقه با خودش و همسرش هم صحبت بشین تا افکار سطحی و کورکورانهشون حالتون رو بد کنه ! و حاضرم قسم بخورم که از صادق هدایت به جز چند جمله ی به کذب نسبت داده شده بهش رو نخونده !
اره ، ما ظاهرامون رو ساختیم ، اما باطنمون،باطنمونه که نابودمون میکنه بس که نم کشیده .
بیایم سعی کنیم از روی کپشن ها و عکس های پروفایل و حتی نظر آدم ها سر کلاس به شناختی از عقایدشون نرسیم .
آخ آخ که چقدر ادم ها خوب بلدن ادای چیزی که نیستنو بگیرنا ...
مثلا پسره سر کلاس روانشناسی سر بحثو باز میکنه که اره استاد مفهوم عشق امروزه داره از بین میره ، یا مثلا میگه استاد خیلی ها با تظاهرشون تو رابطه ادمو خسته و بی اعتماد میکنن ، یا مثلا میگه چرا باید ادا در بیاریم ؟؟ بعد میبینی خودش رفته به پنج تا از دخترای دانشکده به طور همزمان پیشنهاد داده که یکی از یکی ادا تر و متظاهر تر :/
یا مثلا یکی پست میذاره با هشتگ صادق خانِ هدایت !! بعد سر حرفش میشینی از سبکی و سطحی بودن افکارش سرگیجه میگیری !!
من واقعا برام سواله خب شما که اینجوری نیستی چرا ادای روشن فکری در میاری ؟؟؟
بیش از اینها آه آری
بیش از اینها میتوان خاموش ماند
میتوان ساعات طولانی
با نگاهی چون نگاه مردگان ثابت
خیره شد در دود یک سیگار
خیره شد در شکل یک فنجان
در گلی بیرنگ بر قالی
در خطی موهوم بر دیوار
میتوان با پنجه های خشک
پرده را یکسو کشید و دید
در میان کوچه باران تند میبارد
.
.
.
میتوان برجای باقی ماند در کنار پرده
اما کور اما کر.
میتوان فریاد زد با صدایی سخت کاذب سخت بیگانه:
دوست میدارم.
میتوان با زیرکی تحقیر کرد
هر معمای شگفتی را
میتوان تنها به حل جدولی پرداخت
میتوان تنها به کشف پاسخی بیهوده دل خوش ساخت
پاسخی بیهوده
اری پنج یا شش حرف
میتوان چون صفر در تفریق و جمع و ضرب
حاصلی پیوسته یکسان داشت
.
میتوان چون اب در گودال خود خشکید
.
.
.
میتوان همچون عروسک های کوکی بود
با دوچشم ششه ای دنیای خود را دید
.
.
.
میتوان با هر فشار هرزه ی دستی
بی سبب فریاد کرد و گفت :
آه ، من بسیار خوشبختم !!!!
فروغ فرخزاد .
پ.نوشت 1 : با صدای خودش ، پیشنهاد میشه شدیدا
پ.نوشت 2 : ...
هادی پاکزاد خودکشی کرد ، و آخرین پستی که از خودش در فضای مجازی منتشر کرد این بود که : هیچ کس ناگهان نمیگذارد برود ،همه کم کم میگذارند ، ناگهان میروند .
و من غبطه میخورم ، به شجاعت همه ی هادی پاکزاد ها غبطه میخورم
آدم ها وقتی خونه تنها میشن ، خیلی کارها ممکنه بکنن ، مثلا یکی میرقصه ، یکی تلویزیون نگاه میکنه ، یکی کتاب میخوانه
اما یکی مثه من تو خونه که تنها میشه شعر ها و پاراگراف های مورد علاقشو با صدای بلند واسه در و دیوار میخونه ، حتی گاهی صداشو ضبط هم میکنه ، واسه روزای خوب بعدیش ، که بغضشو یادش نره .
پی نوشت : امروز فروغ خوندم ، شعر " دلم برای باغچه میسوزد " رو ، و خط به خط ، کلمه به کلمه اس رو حس کردم . پیشنهاد میکنم بخوننیش ، با صدای بلند توی تنهایی ...
این قسمت لعنتیِ شعر :
من مانند دانش آموزی که درس هندسه اش را دیوانه وار دوست می دارد
تنها هستم
و فکر میکنم
و فکر میکنم
و فکر میکنم
و قلب باغچه در زیر افتاب ورم کرده است
و ذهن باغچه دارد ارارم ارام از خاطرات سبز تهی می شود .
بهم ثابت شده ، بیشتر اتفاقات که خیلی خیلی خیلی برای اتفاق افتادنشون چشم انتظاریم و خدا خدا میکنیم پیش نمیان ، به محض اینکه ولش کنی و دیگه منتظرش نباشی خودشون اتفاق میفتند ، اگه اون موقع یه لحظه روزایی که منتظرش بودی رو به یاد بیاری ، میفهمی که خودت چقدر از هرچیز دیگه باهات مهربون تر بوده ! میفهمی که چقدر قوی شدی تمام این روزا !