دوشنبه ۴ ارديبهشت ۹۶
خب
راستش دلیل اینکه چی شد که تو این ساعت و بعد از یه روز شلوغ و با چشم های از خواب در حال سوزشم اومدم پست بذارم ، خیلی هم مهم و ضروری نیست ، اما خب ، خواستم یه حس خوب رو ثبت کنم ! یه حس خوب شاید ۶ثانیه ای .
میدانید من ادم مرد گریزی نیستم اما خب انگشت شمارند مرد ها و پسر هایی که حوصله یشان داشته باشم .
فکر میکنم امروز با یکی از ان نادر پسرهایی که خارج از این دسته اند برخوردم ؛
در حالی که داشتم خسته و کلافه توی حیاط بیمارستان به سمت رختکن میرفتم و داشتم به ان خانواده ای که جلوی سردخانه گریه میکردند فکر میکردم یکی از کنار گفت ببخشید من یه لحظه وقتتون رو میگیرم ، فلان ساختمان کدوم وره ؟
این سوال از عادی ترین سوال های توی حیاط بیمارستان است وقتی شما با روپوش سفیدید ! یعنی انتظار دارند تمام سوراخ های بیمارستان را بلد باشید ! حالا بیا و ثابت کن که من دانشجو ام و فقط ۴هفته توی این بیمارستانم !!
ولی خب خوشبختانه این اقا دقیقا ادرس بخشی را پرسید که داشتم از همانجا برمیگشتم .
اما شخص مذکور : پسری جوان با یک کوله ی بزرگ پشتش با برچسب فرودگاه روی دسته اش و عینک افتابی بزرگی روی صورتش ، ارام و در عین حال با ته مانده ای از اضطراب توی حرکاتش
حالا این چیزها هیچی ؛ خواستم بگویم شخصیت ادم ها توی کوچک ترین برخورد هایشان با شما معلوم میشود ، توی جزئی ترینشان ، حتی اگر چند ثانیه باشد میتوانند با صدایشان و تن صدا و نحوه ی سوال کردنشان کلاسِ کاری خودشان را نشان دهند ! و شما فکر کنید جهان هنوز جای خوبی برای زندگی هست !
راستش از گفتن این حرف ها یه منظوری دارم که الان خواب بهم اجازه نمیده توضیح بدم ، اما به زودی میام و میگم از این درازه گویی چه هدفی داشتم اما برای فعلا همین بس که : ادم های باکلاسی باشیم ، با کلاسِ شخصیتی، حتی وقتی داریم پول توی صندوق صدقات میندازیم