تنهـاییـ پرهیاهو

ای کاش که جایِ آرمیدن بودی

بر عبث می‌پایم !



من تو دورانی که نهایت عشق شما به یه نفر با عناوینی مثه مخشو بزن یا تورش کن، تعریف میشه به احمقانه ترین حالت ممکن به دنبال یه عشق مثل آیدا و شاملو می‌گردم ! و خب طبیعتا پیدا نمیشه :)

۰ نظر

گاهی آدم همینقدر تنهاست


آنونس فیلم رگ خواب رو دیدین ؟؟توی بیشتر پیج های معرفی فیلم اینستاگرام گذاشتن، گاهی آدم انقدر تنهاست که میشینه کامنت های زیر  این انونس رو میخونه و به اونایی که زیرش با یه علامت قلب  تگ شدن حسادت میکنه !

۱ نظر

جای اغوشت وسط اینهمه تنهایی خالیه !

چند روز پیش به یکی از دوست هام که اتفاقا جنسیت هم مذکر بود گفتم دلم میخواد اگه عاشق شدم تو اولین قرارمون بغلش کنم گریه کنم ! با شوخی گفت من حاضرم تو بخش بغل کردنش کمکت کنم ! خب خندیدیم و با شوخی حرف منم فراموش شد ! اما بعدش کلی فکر کردم که چرا گفتم عاشق بشم ؟ چرا مثلا نگفتم اره بمون بغلت کنم و گریه کنم ؟ و به این نتیجه رسیدم مهم اغوش نیست ، مهم عشقه ... عشق باید باشه ، عشق میتونه حالمون رو خوب کنه ...

و اون چیزی که این روزها جاش خیلی خالیه ، عشقه !

پی نوشت : من وقتی پر حرف میشم ، یعنی دلم گرفته ، یعنی دلم خیلی گرفته

۲ نظر

از شیوعِ قشر خاصی که ژست و عقده ی توأمن !

اینستاگرام پر شده از ادم های به اصطلاح خفن ِ شاخِ خیلی خوبِ روشن فکرِ عکاسِ دانشجوی هنرِ تیریپ هنری با فالوئر های هزارتاییِ همه عین هم ! که جالب هم اینه که همه یه شکلی به هم مربوطند و با هم خیلی خیلی رفیقند و خیلی دنیا خوب است و رنگی رنگی است و جالب تر اینکه هیچ کس بجز گروه خودشان را شایسته ی خفن بودن نمیبینند و فالو نمیکنند !! حالا اگه یکی از این ادم ها رو از نزدیک ببینی انقدر رفتارشان با تناقض است با کپشن هایی که توی اینستاگرام مینویسند و یک ادم مغرور از خود راضی اند عین بقیه !

نباشیم ! ادا نباشیم ، خوب از دور و بد از نزدیک نباشیم که اگر یک پنجم ادم ها حتی شبیه خود مجازیشون در اینستاگرام بودند این کشور جای قشنگ تری برای زندگی میشد !

۱ نظر

روحِ بزرگوارِ من !

از فردا صبح که بلند شدم میخوام روزی صدبار تکرار کنم برای دل خودت زندگی کن !برای دل خودت زندگی کن ! برای دل خودت زندگی کن !

اینجوری شاید یادم بمونه ، اون لحظه ای که کارهایی که دلم میخواد رو بخاطر نظر دیگران یا فکرشون بیخیالشون میشم رو انجام بدم ،

که وقتی بخاطر پسندیده شدن توسط بقیه سرپوش میذارم رو خودِ واقعیم ، اینکار رو نکنم .

از فردا باید روزی صد بار تکرار کنم به خودت احترام بذار به خودت احترام بذار به خودت احترام بذار

به تنها کسی که همیشه ی همیشه در تو وجود داره احترام بذار .

۳ نظر

The Shit that walk , speak and f..k you

کثافت برداشته کل جامعه رو 
نیاز نیست خیلی دقت کنی واسه دیدنش 
یکم خوب نگاه کنی بوش حالتو بد میکنه

و یاسم از صبوری روحم وسیع تر شده بود

یهو میاد سراغت ، وسط خنده هات وسط حال خوبت یهو میبینیش که اون جلو خیره شده بهت . تنهایی رو میگم ! بی رحم تر از این حرفاست که به حس و حالت توجهی کنه . میاد و با یه لبخند ژکوند خیره میمونه تو چشمات و به این نتیجه میرسی که هیچ چیز دلگرم کننده ای نبود تو زندگیت ! و یک لحظه از تمام آدمهای دور و برت منزجر میشی و از خودت بیشتر از همه ، خیلی بیشتر از همه . من تنها چیزی که میخوام اینه که یک نفر ، حداقل یک نفر باشه که این نقاب خوشی رو از صورت من برداره و روح غمگین منو ببینه ! بعد بگه که من به اندازه ی کافی خوب هستم برای بودنش ، که من یادم بره تمام شکست هام رو ، تمام آدم های رفته ی زندگیم رو ، تمام گند زدن هامو . و بغلش کنم و گریه کنم ، به اندازه ی تمام بیست و یک سال زندگیم ... که نه شاید فقط به اندازه ی هفت-هشت سال گذشته ای که بخاطر میآورم . که گریه کنم و زار بزنم توی بغلش ، بعد شاید تمام میشد این حال های بد همیشگی ...

تمام امروز این شعر فروغ پیچ میخورد توی سرم :

نمیتوانستم

دیگر نمیتوانستم

صدای پایم از انکار راه بر میخاست

و یاسم از صبوری روحم وسیع تر شده بود

و آن بهار

و آن وهم سبز رنگ

که بر دریچه گذر داشت با دلم میگفت

نگاه کن

تو هیچ گاه پیش نرفته ای،تو فرو رفته ای ... "

پی‌نوشت : میگن امشب شب آرزوهاست!یاد سالهای پیش میوفتم و آرزوهام ! میترسم دیگه آرزو کنم ...

۱ نظر

خسته تر از اونم که از جاموندن بترسونی منو !

امروز هم مثل روزهای پیش 12:30 از خواب بلند شدم ! و این برای ادمی که کلی مقاله برای ترجمه و جزوه برای تکمیل و کنفرانس برای اماده کردن داره و از همه ی اینها مهم تر هفته ی اول بعد از عید چندتا امتحان میان ترم داره که هیچ کدومش رو بلد نیست خیلی بده و خجالت اوره ! هرروز گوشی رو میذارم روی زنگ که صبح زودتر بلند شم ولی  هربار زنگ میزنه من خواموشش میکنم و به خوابیدن ادامه میدم . امروز صبح که روی تخت داشتم با عذاب وجدانم برای خوابیدن مبارزه میکردم فکر کردم که واقعا تعطیلات به من نیومده و زندگی من باید همونجوری شلوغ و پر از کلاس و باشگاه و ... باشه چون به بالافاصله بعد از یه روز بیکاری عذاب وجدان سراغم میاد و اینکه با اینهمه کار نکرده چه کنم؟ و بعدش این اومد تو ذهنم که هفته ی دیگه با این ساعت های فیزیولوژِیک به هم ریخته باید چیکار کرد ؟ اما خب همه ی اینها نتونست باعث بشه که بلند شم و با تمام علاقه ای که به دراوردن خودم از این شرایط بطالت داشتم اما هیچ انرژی برای بلند شدن از تخت تو خودم ندیدم و واقعا متوجه نمیشم اینهمه بی انرژی بودن از کجا میاد اونم تو روزهایی که با مهمونی و بخور و بخواب به سر میشه !

گفتم مهمونی !! چرا تموم نمیشن این مهمونی ها واقعا؟ یک سیکل تکراری توی همشون انجام میشه . هی باید بگی که بابا بخدا من خونه ی قبلی خوردم دیگه اینجا نمیتونم و اونا هی بگن که بخور بخور و فکر کنن تو داری تعارف میکنی ! یا مثلا ساعت 1 شب که میخوای خداحافظی کنی و برگردی خونه میگن کجا اخه فردا که تعطیله ؟ و حالا بیا و اینها رو توجیه کن که بابا خوابم میاد یا فردا کلی کار دارم !! اینه که ترجیح میدی بشینی همونجا و در و دیوارو تماشا کنی و تو دلت به خودت و زمین و زمان فحش بدی جای اینکه بخوای قانع شون کنی که بذارن بری !

به هرحال خلاصه ی مطلب اینکه با تمام وجود خواهان برگشتن زندگی به روال قبلی رو داریم اگرچه اصلا دلم نمیخواد کلاس ها و کاراموزی هام شروع شه که پشت بندش سروکله زدن با همکلاسی های خوددرگیر هم شورع میشه ولی خب از این همه بطالت عذاب وجدان دارم و حالم در شرف بهم خوردنه:/

۱ نظر

مازوخیسمِ درون !

باید اعتراف کنم که به شکل مازوخیسم وارانه و احمقانه ای ، همیشه از افرادی که به هر طریقی به من ابراز علاقه کردند بدم آمده و چندشم شده !! نه اینکه از اولش بدم بیاد ، حتی اگه قبلش از طرف یه بت بسازم و خیلی خیلی هم ازش خوشم بیاد، ولی به محض کوچکترین تغییر رفتار و یا هرچیزی که بفهمم برای نزدیک تر شدن یا صمیمی تر شدن با من انجام شده ، ازش متنفر میشم و ازش فاصله میگیرم !! و مطمئنم ادمی هم که الان بهونش کردم و مثلا میگم که عاشقشم !! بخاطر اینه که هیچ وقت ابراز علاقه ای بهم نکرد و همیشه تو مرتبه ی بتی خودش برام موند !! ولی از وقتی یادم میاد همینجوری بودم ! حتی اگه با کسی صمیمی باشم و دوستیمون معمولی باشه ولی وقتی متوجه میشم که ممکنه از دوستی معمولی به سمت رابطه ی غیر دوستی بره ، رفتارم تغییر میکنه و از اون ادم فاصله میگیرم !

شاید این از اونجا میاد که برای من همیشه همه چیز از دور قشنگ بوده و تا بهش رسیدم و نزدیکش شدم قشنگیش رو از دست داده یا دیگه از چشمم افتاده ! شایدم واسه اینه که به قول یکی از دوستام من ادم کمالگرای مطلقی ام و ترجیح میدم یچیزی نباشه تا اینکه بخواد با نقص باشه !

به هرحال ، خیلی ویژگی مزخرفیه ! و در واقع من خودم هم نمیدونم چی میخوام !! به خودازار ترین حالت ممکن !

۱ نظر

آخرین سنگر سکوته ! بهترین سنگر سکوته

در مقابل بعضی آدم ها باید سکوت کرد ، اینا در مقابل فهمیدن مقاومت میکنن ، اینا نمیخوان که بفهمن!اگه میخواستن کتاب میخوندن ، اگه میخواستن انقدر عین خاله زنک ها غیبت نمیکردن، همه چیزو مسخره نمیکردن .

میدونی به یکی میگی فلانی اسم بچشو گذاشته فلان ! میگه اخه اینم شد اسم ؟

عکس عروس بهشون نشون میدی میگه چه لباس زشتی چه مدل موی زشتی

و همینجوری راجب همه ی مسائل ... اگه یکی پیدا شه به اینا بگه دوست عزیز تو خودت چی هستی که همه ی ادم ها رو مسخره میکنی؟؟...

کاش ما ادم ها بفهمیم که اظهار نظر راجب همه ی مسائل ، حق مسلم ما نیست !!

۲ نظر
About me
من فقط دلم می‌خواد چیزهایی که تو همون لحظه بهش فکر کرده‌ام رو بنویسم، و به قضاوت شدن فکر نکنم.شاید چند وقت بعدش کاملا نظرم تغییر کنه ، چون همه چیز مدام درحال تغییره ، و این زندگیه!
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان