تنهـاییـ پرهیاهو

ای کاش که جایِ آرمیدن بودی

Replaying



مرا به موطنم بده 

وطن به بودنم بده 

که در نشیب جاده‌های بی‌سوارم 

 

چارتار / چشم بی‌برابر 

جز صدای جغدها چیزی نمی‌آید به گوش



از این خاکِ غریب 

که در آن هیچ‌کسی نیست که در بیشه‌ی عشق 

"قهرمانان" را بیدار کند ...

1تیر بخیری


کینه‌هایم را فراموش کرده‌ام

عشق‌هایم را 

دشمنانم را بخشوده‌ام

دوست تازه‌ای برنمیگزینم .

"عباس کیارستمی"


پ‌نوشت : بمونه تو یادم 

?Did they get you to trade your heroes for ghosts


How I wish,I wish you were here

,We’re just two lost soul swimming in a fish bowl  year after year

running the same old ground,what have we found? Same old fear

...Wish you were here 


Music: wish you were here by Pink floyd

حرف حساب


شهر از صدا پر است 

ولی از سخن ،

تهی ...


نادر نادرپور 

و ناتوانی این دست‌های سیمانی



با همین دستِ خالی و سردم 

با همین دستِ خالی و سردم 

با همین دستِ خالی و سردم 

با همین دستِ خالی و سردم 

.

.

.

با دهانی جریده از فریـاد !

۱ نظر

با فاصله‌ای امن که آسیب نبینی،بنشین و فقط شاهد ویرانی من باش*


" چنان تنهایی وحشتناکی احساس می‌کردم که خیال خودکشی به سرم زد،

چیزی که جلویم را گرفت این فکر بود که هیچ‌کس ، مطلقا هیچ‌کس از مرگم متاثر نخواهد شد

و من در مرگ خیلی تنهاتر از زندگی خواهم بود . "


تهوع - سارتر 



*عنوان از سیدتقی سیدی 

۴ نظر

محاصره شده‌ام بین غیرممکن‌ها



که قول داده‌ای و داده‌ام قوی باشیم 

که قول داده‌ای و داده‌ام...ولی سخت است

باز در تو ادامه خواهم داد،از تو ای شعر واقعا ممنون !


چند شبه که قبل از خواب این غزل رو میخونم و فکر میکنم چطور میشه با کلمات جادو کرد :


هوای روی تو دارم ، نمیگذارندم

مگر به کوی تو این ابرها ببارندم


مرا که مست توام این خمار خواهد کشت

نگاه کن که به دست که می‌سپارندم


مگر در این شب دیرانتظار عاشق‌کُش

به وعده‌های وصال تو زنده دارندم


غمی نمیخورد ایام و جای رنجش نیست

هزار شکر که بی  غم نمی‌گذارندم


سری به سینه فرو برده‌ام مگر روزی

چو گنج گم شده زین کنج غم برآرندم


چه باک اگر به دل بی‌غمان نبردم راه

غم شکسته دلانم که می‌گسارندم


من آن ستاره‌ی شب زنده‌دار امیدم

که عاشقان تو تا صبح می‌شمارندم


چه جای خواب که هرشب محصلان فراق

خیال روی تو بر دیده می‌گمارندم


هنوز دست نشسته‌ است غم ز خون دلم

چه نقش‌ها که ازین دست می‌نگارندم


کدام مست، می از خونِ سایه خواهد کرد

که همچو خوشه‌ی انگور می‌فشارندم


هوشنگ ابتهاج 

۲ نظر

احساس خود را در یک جمله خلاصه کنید / ۲ نمره



"بغل گرفته غمی کهنه آسمانِ مرا"

۰ نظر
About me
من فقط دلم می‌خواد چیزهایی که تو همون لحظه بهش فکر کرده‌ام رو بنویسم، و به قضاوت شدن فکر نکنم.شاید چند وقت بعدش کاملا نظرم تغییر کنه ، چون همه چیز مدام درحال تغییره ، و این زندگیه!
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان