واقعا حالم بده ، بعد از خوندن ماجرای کیهان خانجانی ، یه گپ عمیق تو ذهنم ایجاد شده که نمیدونم چطور باید پرش کنم.نه اینکه این ادم رو از نزدیک بشناسم،ولی چندباری تصمیم گرفته بودم برم کلاسای داستان نویسیش شرکت کنم ! و همش غبطه میخوردم به اونایی که تو اینجور جمع ها شرکت میکنن ! حالا طرف یه مریض جنسی از آب دراومده!! دیگه تصوری تو ذهن من نریده باقی نمونده ! یعنی فکر کن ادمی که فکر میکردی وای طرف چه روشن فکریه چه کتاب خونیه چه کوفتیه ، حالا میفهمی عین یه موجود بدوی و حریص تو یه اتاق تنها نمیتونسته با یه زن بمونه و طرفو دستمالی نکنه !!!اصلا قضیهی این شخص خاص نیست ، قضیهی این تناقضیه که بین ساده اندیشیهای من با واقعیت چرک و مشمئزکننده پیش اومده . چند نفر از ادمهایی که فکر میکنیم چه خاص و متفاوتن ، در واقعیت یه حیوون مریض بیشتر نیستن که یه زندگی کثیف و حال بهم زن دارن !
اهنگ الکیِ نامجو تو ذهنم تکرار میشه که : تا حالا جمع روشنفکرا رفتی ؟؟؟ چهرههای الکی ، تیکههای الکی،ماسمالیای الکی ....
الان حتی دیگه دلم نمیخواد هیچ کتابی بخونم یا هیچ اهنگی گوش بدم ، چون فکر میکنم اونی که با کلماتش انقدر تحت تاثیر قرارت داده ، در واقعیت یه موجود روانیِ جنسیه !