وقتی کسی میمیره ، تو سال اول همهچیز برای اولین بار بدون او تکرار میشه و چنگ میندازه توی دل آدم. حالا فصل زغالاخته و پستهی خام رسیده و پدربزرگ نیست که غروبهای پنجشنبه که میومد خونمون برام بخردشون و شب وقتی دارم میخورمش و چشمهام رو از طعم ترش زغالاخته محکم روی هم فشار میدم با خنده نگاهم کنه و چون خودش نمیتونه بخوره، با لذت از من بپرسه که خوشمزهست و من بگم فوقالعادهست . و خوشحال تر بشه که بلده هرکدوممون چه میوهای دوست داریم و میتونه هرکدوممون رو چجوری خوشحال کنه.
مامان میگه وقتی چیزی رو تو یک سال برای اولین بار میخوری-نوبرش میکنی- باید خدارو شکر کنی که دوباره به این وقت سال رسیدی و بگی که هرسال با سلامتی به این وقت برسی،ولی من فکر میکنم آدم باید دعا کنه که پشتوانههاش هرسال به این وقت برسن،وگرنه این که هرسال تنهاتر بشیم و بیپشت و پناهتر که دعا نداره .
*عنوان رو از اسم یکی از اپیزودهای رادیوچهرازی برداشتم .