چند شبه که قبل از خواب این غزل رو میخونم و فکر میکنم چطور میشه با کلمات جادو کرد :
هوای روی تو دارم ، نمیگذارندم
مگر به کوی تو این ابرها ببارندم
مرا که مست توام این خمار خواهد کشت
نگاه کن که به دست که میسپارندم
مگر در این شب دیرانتظار عاشقکُش
به وعدههای وصال تو زنده دارندم
غمی نمیخورد ایام و جای رنجش نیست
هزار شکر که بی غم نمیگذارندم
سری به سینه فرو بردهام مگر روزی
چو گنج گم شده زین کنج غم برآرندم
چه باک اگر به دل بیغمان نبردم راه
غم شکسته دلانم که میگسارندم
من آن ستارهی شب زندهدار امیدم
که عاشقان تو تا صبح میشمارندم
چه جای خواب که هرشب محصلان فراق
خیال روی تو بر دیده میگمارندم
هنوز دست نشسته است غم ز خون دلم
چه نقشها که ازین دست مینگارندم
کدام مست، می از خونِ سایه خواهد کرد
که همچو خوشهی انگور میفشارندم
هوشنگ ابتهاج