تنهـاییـ پرهیاهو

ای کاش که جایِ آرمیدن بودی

نباید یادم بره که آدمیزاد همیشه تنهاست!


دلم می‌خواهد دست‌هایم را بکنم توی وجودم و این تنهایی لعنتی را بکشم بیرون.از دست‌هام بکشمش بیرون ، از چشم‌هام بکشمش بیرون،از مغزم بکشمش بیرون ، از دهانم ... ."آدمیزاد همیشه تنهاست" من حالم از این جمله بیشتر از هرچیزی در این دنیا بهم می‌خورد .می‌خواهم عق بزنم تمام این تنهایی و جملات کوفتی و کتاب‌هایی که خوانده‌ام و این وبلاگ و این چیزهایی که می‌نویسم را توی چاهک توالت و خیال خودم را راحت کنم اصلا.و بروم بمیرم توی همین تنهایی که "آدمیزاد همیشه تنهاست" من میخواهم دنیا و عشق و آینده و پول و دوستت دارم را حواله دهم به یک وری‌ام و برایم مهم نباشد.اما برای من مهم است.برای من همیشه مهم بوده ،من گفته‌ام که مهم نیست ولی مهم بوده.دوست نداشته شدنم برایم مهم بوده،حرف‌های خاله‌زنکی مردم برایم مهم بوده،این تنهایی نکبتی برایم مهم بوده، هزار تا کوفت و درد دیگر همیشه برایم مهم بوده و من ساعت‌ها به همه‌ی اینها فکر کرده‌ام.زندگی مزه‌ی استفراغ گرفته و شهر مثل میدان جنگ شده و حس‌های خوب چقدر از من دور شده‌اند.تنهایی مثل توده‌ی بدخیم تکثیر شده توی جابه‌جای بدنمان ، توی تاکسی لمیده رویمان،توی بیداری خِر گلوی‌مان را چسبیده ، توی خواب افتاده رویمان...

زر مفت می‌زنیم ما ،گند بزنند به ما و حرف‌هایمان .همین حالا هم من دارم زر زر می‌کنم ، همسایه‌ی طبقه سومی‌مان که دارد با زنش دعوا می‌گیرد و از او می‌خواهد که گوه بخورد زر میزند، مجری تلویزیون از همه‌ی ما بیشتر زر می‌زند.

همه مدام داریم زر میزنیم و همدیگر را تنهاتر از این تنهایی که هستیم می‌کنیم و میزنیم در ماتحت هم و هم را پرت می‌کنیم توی خرابه‌ی دنیا و می‌گوییم یالا ، زندگی کن و عرضه داشته باش و از پس خودت بربیا به تنهایی،خودت برای خودت کافی باش به‌ تنهایی و بمیر به تنهایی و هروقت دلت خواست گرمای تن کسی را زیر سرت حس کنی وقتی داری دردهایت را زار می‌زنی یادت باشد که "آدمیزاد همیشه تنهاست" خب مگه قبلا بارها نگفتمت؟ حالا هم باید من را ببخشید چون بارها با خودم گفته‌ام که نباید اینجا زر بزنم اما باز هم یادم می‌رود. 

حالا بهتر است چند روزی برویم و بعد از اینهمه حرف زدن بیهوده خستگی در کنیم و سکوت را تمرین کنیم توی تنهایی که "آدمیزاد همیشه تنهاست" و خاک بر سرش با این نتیجه‌ی مسخره‌ای که بعد سال‌ها خواندن و فکر کردن و ریاضت کشیدن بهش رسیده است !

به من بگو که بعد‌ها به این غصه‌ها خواهم خندید



پیدا کردن سرترالین توی کوله‌پشتی آدم‌هایی که برایمان عزیزند ، برای یک آن می‌تونه کل وجود مارو از هم بپاشپد و ما رو نسبت به آینده مأیوس‌تر از همیشه کنه ...



Filling the loneliness


آخر هفته‌ی خود را چگونه گذراندید :


- انیمیشن (Coco(2017

- فیلم (The great Gatsby(2013

- فیلم (Sybil (1976

- جلد پنجم کتاب کلیدر 


 یکی از یکی بهتر  


+ فکر می‌کنم چقدر فیلم خوب هست که ندیدم و چقدر کتاب خوب هست که نخوندم ! این هم خوبه هم بد .

++ رشت از دیشب تا همین الان بارونیه ، نه از اون بارونا که بیشتر هوا رو گرم و مرطوب می‌کنه ، از اونا که سرد میشه و باد از پنجره میاد تو اتاق 

نپرسیدن عیب است !


جا داره یادی هم کنیم از خاطرات کارآموزی‌ها:



- این ظرف واسه آزمایش ادرارتونه ، اول ادرارو بریزین دور بقیه‌ش توی این ظرف تا این خط .


بیمار: ادرار بزرگ یا کوچیک ؟؟


- ادرار‌ِ :/ کوچیک

but hope is the last savior

                 


آدم نمیتونه بدون امید زندگی کنه ، شاید بتونه زنده بمونه ، ولی زندگی نمی‌کنه

اینو تو بدترین شرایط زندگیم برای یکی فرستاد و اون برام نوشت : "دل ما همیشه شکسته‌ست فرزند ، اما امیدواری هیچ‌وقت از جیپ چپ پیراهن‌مان کم نشد" بعد فکر کردیم چی به سر ادم میاد وقتی همه‌ی امیدشو ناامید کنن ؟ وقتی تا چشمش کار میکنی تاریکی باشه ؟ میمیره دیگه ، نمی‌‍میره ؟


پی‌نوشت : جمله‌ی داخل " " واسه ناظم حکمته .

پنهان کردن چیزهای زیادی پشت چیزی دیگر



از صبح زده بودیم از شهر بیرون و هیچ هدف مشخصی نداشتیم و حتی فکر ناهارمان را نکرده بودیم ، توی راه آنقدر با آهنگ‌های مورد علاقه‌ی‌مان فریاد زدیم و خواندیم که صدایمان گرفت ، حتی به آن خانم‌هایی که کنار ساحل به ما تذکر دادند که مانتو‌هایتان کوتاه‌ست و رنگ لباسی که زیرش پوشیدین هم مشخص است نگفتیم که به شما مربوط نیست ، حتی به راننده‌ی ماشینی که موقع دور زدنش زده بود پشت ماشین‌ و سپر را شکست نپریدیم و چیزی نگفتیم ، فقط با آهنگ‌های مورد علاقه‌یمان فریاد زدیم و توی ماشینی که شیشه‌هایش دودی بود رقصیدیم و توی دریا دویدیم و لباس‌هایمان خیس شد و باران گرفتتمان و خیس‌تر شدیم ، برای سگ‌ کنار دریا باقی‌مانده‌ی غذای ناهارمان را گذاشتیم و انقدر از صبحش خندیده بودیم که شکم‌هایمان درد گرفته بود . 

ما چهارتا دختر بیست و یکی/دو ساله بودیم که از صبح از شهر زده بودیم بیرون و با آهنگ‌های مورد علاقه‌ی‌مان فریاد زده بودیم که یادمان برود چه آرزو‌هایی داریم که از فردا حتی از ما دورتر از قبل می‌شوند ، که فراموش کنیم توی کله‌ی هرچهارتایمان گذاشتن و رفتن دارد خودش را به در و دیوار می‌کوبد ، که فراموش کنیم سیاست چیز کثیف و بی‌رحمی‌ست که به ما و آینده و آرزوهایمان توجه نمی‌کند ، ما چهارتا دختر بیست و یکی/دو ساله بودیم که می‌خواستیم خیلی چیزها را پشت خنده‌ها و فریادهایمان مخفی کنیم و بگوییم هیچ جایمان از هیچ‌جای این زندگی درد نمی‌کند .

۵ نظر

نمایش هرروزه


بعدش رفت ، من و افسره به هم گفتیم که از ملاقات هم خوش‌وقت شدیم.

این حالمو بهم می‌زنه،همیشه دارم به یکی می‌گم "از ملاقاتت خوش‌حال شدم" در صورتی که هیچم از ملاقاتش خوش‌حال نشده‌م.گرچه، فکر می‌کنم اگه آدم می‌خواد زنده بمونه باید از این حرفام بزنه.


ناتور دشت / جی.دی.سلینجر / ترجمه‌ی محمد نجفی / صفحه‌ی ۸۹


۳ نظر

دوست داشتم که تو مخاطب این جمله باشی/1



تو تنها آدمی هستی که هیچ‌وقت باهاش احساس تنهایی نکردم

یاد بعضی نفرات در گردش فصول*


وقتی کسی میمیره ، تو سال اول همه‌چیز برای اولین بار بدون او تکرار می‌شه و چنگ میندازه توی دل آدم. حالا فصل زغال‌اخته و پسته‌ی خام رسیده و پدربزرگ نیست که غروب‌های پنجشنبه که میومد خونمون برام بخردشون و شب وقتی دارم می‌خورمش و چشم‌هام رو از طعم ترش زغال‌اخته محکم روی هم فشار میدم با خنده نگاهم کنه و چون خودش نمیتونه بخوره، با لذت از من بپرسه که خوش‌مزه‌ست و من بگم فوق‌العاده‌ست . و خوش‌حال تر بشه که بلده هرکدوممون چه میوه‌ای دوست داریم و میتونه هرکدوممون رو چجوری خوش‌حال کنه.

مامان میگه وقتی چیزی رو تو یک سال برای اولین بار میخوری-نوبرش میکنی- باید خدارو شکر کنی که دوباره به این وقت سال رسیدی و بگی که هرسال با سلامتی به این وقت برسی،ولی من فکر میکنم آدم باید دعا کنه که پشتوانه‌هاش هرسال به این وقت برسن،وگرنه این که هرسال تنهاتر بشیم و بی‌پشت و پناه‌تر که دعا نداره .



*عنوان رو از اسم یکی از اپیزودهای رادیوچهرازی برداشتم .

زندگی همیشه جریان داشته و دارد و خواهد داشت


نزدیک‌ترین دوستم دارد عقد می‌کند و من انقدر به زندگی ناامیدم که فکر می‌کنم اینهمه انگیزه را از کجا آورده‌اند که توی این وضعیت می‌خواهند ازدواج کنند ، وقتی من برای خریدن یک کفش هم این پا و آن پا می‌کنم؟مامان اما می‌گوید زندگی همیشه جریان دارد ، می‌گوید حتی اگر دلار بشود ۲۰هزار تومان هم عده‌ای ازدواج می‌کنند و عده‌ای زاییده می‌شوند و عده‌ای می‌میرند.و من فکر می‌کنم که زندگی همیشه جریان دارد حتی اگر من در خمودگی خودم بپوسم.جریان دارد و حتی برای نگاه کردنت سرش را هم برنمی‌گرداند.


پی‌نوشت : دارم آهنگ عسل‌بانوی سیاوش قمیشی گوش می‌دهم و سرم را با آن بخشش که با سوت است تکان می‌دهم ،این یکی از کارهایی‌ست که بهم آرامش می‌دهد. 

حالا هم دارد می‌گوید سکوت لحظه‌های تلخو بشکن ! چقدر سکوت لحظه‌های تلخ ادامه‌دار شده‌اند ...

پی‌نوشت دو: عنوان جدید وبلاگ نام کتاب مورد علاقه‌ام است که جدا از خود کتاب ، ترکیب این دو واژه یکی از دلنشین و گویاترین ترکیب‌هاییه که تا حالا با اون مواجه شدم.

۳ نظر
About me
من فقط دلم می‌خواد چیزهایی که تو همون لحظه بهش فکر کرده‌ام رو بنویسم، و به قضاوت شدن فکر نکنم.شاید چند وقت بعدش کاملا نظرم تغییر کنه ، چون همه چیز مدام درحال تغییره ، و این زندگیه!
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان