يكشنبه ۲۲ مرداد ۰۲
دلم برای پدربزرگم تنگ شده
برای اینکه بیاد خونمون، برام زغال اخته و پسته خام بخره ، و بگه اینارو دیدم یاد تو افتادم
بعد بشینه جلوم و با لبخند نگام کنه که چطور از خوردنشون لذت میبرم!
که وقتی کل روز تو اتاقمم از مامانم بپرسه چرا الف نمیاد غذا بخوره،از چی ناراحته؟
دلم برای همهی آدمهایی که من رو واقعا دوست داشتن تنگ شده! ما کی انقدر تنها و بیکس شدیم؟
باید همونوقتها یه جایی متوقف میشدیم، ما زیادی جلو اومدیم ، از اونجا به بعد فقط تنهاتر شدن بود . تجربههای که فقط بیشتر تو رو به خودت پس میزنن ، فقط خیرگی و بهت !