واقعیت اینه که من دیگه هیچ آرزویی ندارم ، هیچ امیدی و هیچ رویایی برای فردا . فقط دلم میخواد بخوابم و صبح دیگه بلند نشم ، من دیگه حالم از سرتا پای این زندگی بهم میخوره ، و جرئت خودکشی ندارم .
من فقط دلم میخواد چیزهایی که تو همون لحظه بهش فکر کردهام رو بنویسم، و به قضاوت شدن فکر نکنم.شاید چند وقت بعدش کاملا نظرم تغییر کنه ، چون همه چیز مدام درحال تغییره ، و این زندگیه!