يكشنبه ۱ تیر ۹۹
استوریها را یک به یک ورق میزنم ، اخرین بهار قرن ، اخرین شب فلان سال ، اولین فلان چیز . و به این فکر میکنم که چرا مدتهاست هیچ چیز برای من هیچ معنیای خاصی نداشته . عزیز من ، بهار من گذشته است ، من همهی زندگیم را ، محکوم این زمستان یخزدهام . طعم یک دلمردگی را در همه ی ساعتهای زندگیام ،در دهانم حس میکنم ، مزهاش میکنم ، خودم غمگین میشوم ، خودم را امیدوار میکنم ، خودم امیدهایم را از دست میدهم . زندگی من همین است.. هرروز ، تکرار روز قبل ، ادامه دادن انتخابهای اشتباه قبل .. و زندگی ... زندگی که در قلبم فرو میرود!