جمعه ۱۵ آذر ۹۸
بدترین جاش اونجاست که میفهمی هیچ چیز قرار نیست حالتو خوب کنه، انگار واقعیت مثه یه سیلی محکم و ظالمانه خورده توی گوشت .. زندگی سخته ، بیرحمه ، و تو توی این بی رحمی تنها هستی . مثل سه صبح امروز ، که توی حیاط بارونی و سرد بیمارستان بلند بلند گریه میکردی ، و میخواستی که همه چیز تموم شه و برات مهم نبود که فرار کار آدمهای ضعیفه ، میخواستی که آدم ضعیفی باشی، اما خوشحالتر ، اما خوشبختتر ...