میخوام بگم که سکوت میتونه آدمو کر کنه وقتی دلت برای یه صدای آشنا تنگه ، و کسی بگه میفهمم که چی میگی،میخوام بگم که وقتی اینجا هم نبود تا بنویسم هیچکس و هیچجا نبود که منتظر حرفهای من باشه،انگار که بیمخاطب ترین باشی،و کسی بگه میفهمم که چی میگی، میخوام بگم چقدر سخت بود این پاییز ، این سال که سه فصلش گذشت،که من هی دلم خوش بود که آینده قراره بهتر باشه و آینده سیاه وتاریک بود همیشه، میخوام بگم نمیخوام توی بیست و دو سالگی انقد تلخ شم که انگار منتظر اتفاق نوئی نیستم و کسی بگه میفهمم که چی میگی. من فقط دلم میخواد کسی صادقانه به من بگه میفهمم که چی میگی،این یعنی به حرفات فکر کرده ، یعنی به من فکر کرده،یعنی چیزایی که میگم رو برای یک لحظه حس کرده ! این حرفها،این حرف ها که عطر گرم رفاقت و همدلی میده ، حرفایی مثه میفهمم ، مثه میدونم ، مثه تو فکرت بودم ، داره از ذهن من پاک میشه، تو این همه سکوت همیشگی
پینوشت: همونجوری که تو اپیزود آخر چهرازی میگه : دلمان برای هر چیز کوچک ، چقددر تنگ است ...