سیاوش قمیشی تو گوشم پخش میشد که میگفت دیگه حرفای علاقه همه مردن تو دلم و من میخواستم دلتنگیمو انکار کنم،من از این دلتنگیای بی سر و تهام که میان و نمیرن خسته شدم . وسط شلوغ ترین خیابون رشت دارم راه میرم و پاییز رفته تا مغز استخونم،بعد سیاوش قمیشی خوند با تو بودن خیلی وقته که گذشته ... خیلی بده که جون میکنیم و جون میدیم تا هردفعه این دلتنگیا رو درمون کنیم. بعد تو سرم اومد که من سردم است و انگار هیچوقت گرم نخواهم شد . بعد سر گفتن هیچ وقت دلم خالی شد و نفسم گرفت . سیاوش قمیشی تیر آخرو شلیک کرد رو مغزم : دیگه اسم تو رو هی زمزمه کردن ، واسه من نه تو میشه نه فرقی داره . من چشمام تار شد و به خودم گفتم از سرمای هواست،من اشکامو پاک کردم و به راننده تاکسی مقصدمو گفتم . خواستم یکی باشه که اینا رو بهش بگم و قرار نبود دیگه اینجا از دلتنگیام بگم ، از هیچی بگم ، چپیدم رو صندلی جلو و دارم اینا رو اینجا مینویسم .
بهت نگفتم که یبار یه تیکه از آهنگ دلتنگی سیاوش قمیشی رو برات خوندم و تو گفتی منم همینطور،سیاوش قمیشی دیگه منو غمگین میکنه و انگار الکل بزنم رو زخم بازم ... به کی میشه گفت که گاهی آدم چقدر درد میکشه و چقدر زندگی براش تاریک میشه و تمام خیابونا و ادما غمگینش میکنن ،به کی میشه گفت تحمل این لحظهها چقدر سخته