جمعه ۴ آبان ۹۷
آدم باید حرفهاش رو برای خودش نگه داره ، من اینروزا بیشتر از قبل میخندم و با آدمهایی که هرروز باهاشون سر و کار دارم ادابته شدم و باهاشون میگم و میخندم، اما میدونم که برای گفتن حرفهای حقیقی ،مخاطبی ندارم ! حالا اما دیگه این بیمخاطبی هم ازارم نمیده و برام دردناک نیست . واسه همین اینروزا بیشتر کتاب میخونم تا اون حرفهایی رو که میخوام بگم و گوشی برای شنیده شدن ندارم رو از زبون یکی دیگه بخونم. من اینروزا بیشتر از هروقت دیگهای میدونم که نباید از آدمها رویا بسازم ، رویاهام رو از ادمها کنار گذاشتهم و با خود واقعیشون روبهرو میشم ، اینجوری بهتره ، ازشون انتظار خاصی ندارم و وقتی کاری میکنن که حالمو میگیره و برخلاف علایقمه،با خودم میگم خب خوبه که انتظارشو داشتم . من اینروزا بیشتر فهمیدهم که باید با دیگران بود و تنها ، هی غر نمیزنم از تنهایی ، هفتهای یکبار با دوستم قرار میگذارم و اسم قرارهامون رو گذاشتیم لودگی و ریشارژ، کلی پیادهروی میکنیم و میخندیم و میخندیم و حتی به غمهامون هم میخندیم . من اینروزها از خیر محبوبِ کسی شدن گذشتهم،از خیر یکی را داشتن گذشتهام ، باور خودم هم نمیشد که به خودم بیام و ببینم دیگه برام مهم نیست تنهایی،مهم نیست فراموشِ خیلیها شدن، مهم نیست که اکثر اوقات هیچکس نیست !درحال ترک کردن وسواسهای فکریم هستم . از اینکه تمام مدت فکر کردم برای کسی شدن و رسیدن به آرزوهام نیاز به فرد مذکری در زندگی دارم که دوستم داشته باشه و این دوست داشتن به من انگیزهی زندگی بده خندهم میگیره . از در عشق فرد دیگهای ارزش پیدا کردن خندهم میگیره.
اینجا تو ذهنم کمرنگ شده ! نوشتن اینجا برایم شبیه حرف زدن در متروکهایه که مدتهاست کسی از اون عبور نکرده . حتی این هم به غصهم نمیاندازه،من اینروزها عجیب به بیمخاطبی عادت کردهم و این عادت دیگه من رو به وحشت نمیاندازه
پنوشت: اینا حسیه که چند وقته دارم تجرهش میکنم ، نمیدونم پایدار میمونن یا نه ، شاید یبار همهشو انکار کنم اما اینروزا قبولشون دارم .
*عنوان از فروغه