همیشه وقتی که باید حوصله داشته باشم و یه کاری کنم ، حوصله ندارم و هیچ کاری نمیکنم !
.
امروز مدام دلم میخواست که با کسی حرف بزنم ، اونقدر حرفهای نگفتهای که دلم میخواد برای یکی بگم تو سرم جمع شده که نمیدونم چجوری این حجم از صدا رو ساکت کنم .
.
-دست و دلت به چهکاری میره ؟
-سوال خوبی بود
.
چند لحظه پیش احساس کردم یکی از چیزهایی که میتونه کار آدمو به جنون بکشه،اینه که هرباری که به بودن یک نفر کنارت نیاز داشتی ، به صورت کلیشهای و تکراری ، کسی نباشه.
.
- نبینم دلت گرفته باشهها
- ببین ، دلم گرفته !!
.
دلچسبترین کاری که تو کل امروز انجام دادم این بود که سر ظهر که برمیگشتم خونه به پسر بچهی سه چهارسالهای که داشت از پنجره خیابون رو نگاه میکرد لبخند زدم و اونم یه خنده به پهنای کل صورت تحویلم داد. یه آن یه پیت انرژی مثبت و آه من بسیار خوشبختم خالی شد تو وجودم .
.
گاهی اونقدر اطرافم خالیه که حس زندگی تو خلاء بهم دست میده ، الان از اون گاههاست.
.
رسما زندگی مونده رو دستمون ویلون و سیلونیم که چیکار کنیم باهاش!اینجور بیانگیره و پوچ که مائیم !