یک ربع مانده به دو بامداد ، روی تختم دراز کشیدهام ، گرمم است ، از درون دارم میسوزم و گر گرفتهام و شاید برای تغییرات هورمونی باشد، شاید بخاطر فکر و خیالات که برافروختهام کردهاند و شاید هم هوا واقعا همین قدر گرم است!
باید زود بخوابم ، یعنی باید زودتر میخوابیدم چون صبح زود باشگاه دارم ، این اولین جلسهام در این باشگاه است ، یک سال پیش از این باشگاه آمدم بیرون ، به خاطر اینکه فضایش ازارم میدادم ، دخترها و زنهای خالهزنک با شوخیها و حرفهای چیپ و بیسر و تهشان حرصم را در میآوردند، زنهایی که سایز سینهها و ناخنهای کاشتهشان محور اصلی حرفهایشان بود ! زدم بیرون که باشگاه بهتری پیدا کنم ، چند باشگاه دیگر را امتحان کردم،اخریاش را همین یکماه پیش ثبتنام کردم ، بهترینشان بود،با اینکه شهریهاش برایم خیلی خیلی زیاد بود اما نکات مثبتش آنقدری بود که پرداختش را به خودم بقبولانم، سالن بزرگ ، نظم و انضباط دقیقا،و مهمترینش مربیای که کارش را بلد بود و تمام وقت مشغول حرف زدن راجب فلان مهمانی و بهمان عروسی نبود ! خب میگویید چرا عوضش کردم؟ چون مدیریت محترم باشگاه حقوق مربی را پرداخت نمیکرده و به او گفته بود همینه که هست! و او هم گذاشته بود و رفته بود! باشگاهم را عوض کردم چون دلم نمیخواست شهریهای به ان گرانی را بریزم توی جیب آدمهایی که برایم ذرهای احترام و ارزش قائل نیستند . و خب حرکت انقلابی من گوش چه کسی را کر خواهد کرد؟(مهم نیست واقعا،حداقلش پیش خودم حس یک کالای مصرفی ندارم )حالا بعد از یکسال،فردا برمیگردم به سالن قبلیام ، با این وجود که فهمیدهام خالهزنکها همه جا را گرفتهاند و ما در محاصرهی آنهاییم ! و ایدئولوژی جدیدم برای ارام کردم خودم این است که : شهریهی اینجا برایم مرقون به صرفه تر است،مسافتش نزدیکتر و خب همهی ایدهال ها با هم یکجا جمع نمیشوند( بگذریم که همیشه حالم از اینجوری دلداری دادن خودم بد میشود و بارها دیدهام که برای خیلیها همهی ایدهآل ها یکجا جمع شده)
ساعت پنج دقیقه از دو بامداد گذشتهاست ، حرفهایم را زدهام و هنوز دارم از درون میسوزم !