داشتم عکسهای گوشیمو پاک میکردم که چشمم خورد به عکس برگههای مصاحبهام که واسه واحد بهداشت روان با یکی از بیمارای بیمارستان انجام داده بودم ! بیمار کیس دوقطبی با علائم سایکوتیک(توهم و هذیان ) بود و من تو ۱۲ جلسه خودمو کشتم تا باهاش مصاحبه کنم توهمات و هذیاناشو بررسی کردم و راجب بچگیش ، خونوادش و و اینکه تو تنهاییهاش چیکار میکنه و ...ازش سوال کردمو خلاصه تمام سوالاتی که اکثر بچهها از خودشون پر میکنن چون واقعا از مریض نمیپرسن رو ازش پرسیدم ، حتی یه جلسه از زمان استراحتم زدم و سر مصاحبهی روانشناس باهاش نشستم ، روزای آخر هم حتی خودم داشتم تبدیل به کیس سایکوتیک میشدم از بس گوش جان سپردهبودم به حرفاش:/ ، وقتی روز آخر برگههای مصاحبه رو تحویل استاد دادم تو سالن آمفیتئاتر بیمارستان جلوی سی نفر از بچههای کلاس زل زد بهم و به من که فکر میکردم الان میشنوم که آفرین چه مصاحبهی کاملی گفت : این سوالارو واقعا از مریض پرسیدی یا از خودت پر کردی ( با یه لبخند که معنیش میشد دیدی مچتو گرفتم :/ ) گفتم یعنی چی ؟؟ گفت یعنی کی اینهمه رو پرسیدی ؟
و برای اینکه بیشتر بگه که میخوام ضایعت کنم دوباره کلی سوال راجب بیمار و علائمش ازم پرسید!
خلاصه اونجا بود که فهمیدم همیشه اینجوری نیست که مزد زحمتاتو بگیری ! گاهی به راحتترین شکل ممکن میرینند ( با عرض معذرت) به تو و زحمتهات :/
الانم منتظرم که نمرهی این واحد بیاد رو سایت و شاهد این باشم که چطور بعد از جان کندنهای بیهودم ، یه عده که بیمارستان رو فان برگذار کردن نمرهشون از من بالاتر میشه :)