تنهـاییـ پرهیاهو

ای کاش که جایِ آرمیدن بودی

خسته از انچه که بود و به‌خدا هیچ نبود


وی از آنکه آدم‌هایی که هرروز میبیند ذره‌ای به آنچه که دوست دارد نزدیک نیستند،خسته‌است. اما باز جوری با همه ارتباط برقرار می‌کند که : میدونی چقدر برام عزیزی؟

وی حتی از این همه نقش بازی کردن ناخودآگاهانه نیز خسته‌است :/

۱ نظر
کاکتوس هستم
۰۵ اسفند ۲۰:۱۷
میفهمم تا یه حدی :(

پاسخ :

کسالت اوره واقعا :((
About me
من فقط دلم می‌خواد چیزهایی که تو همون لحظه بهش فکر کرده‌ام رو بنویسم، و به قضاوت شدن فکر نکنم.شاید چند وقت بعدش کاملا نظرم تغییر کنه ، چون همه چیز مدام درحال تغییره ، و این زندگیه!
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان