با امروز،یک ساله که بار و کوچم رو جمع کردم و از بلاگفا اومدم اینجا و اینجا نوشتم . یک ساله که بیشتر حرف ها و فکرها و نظرهامو بجای اینکه برای شخص حاضری بگم ، اینجا نوشتمشون تا همیشه یادم بمونه تو یه تاریخی حسم راجب فلان موضوع چی بود و اگه چند سال بعد دیگه اون حس از بین رفته بود،طعمش همیشه برام یادگاری بمونه . حتی اگه خیلی تلخ بود .خب اینجا هیچوقت مثل خیلی از وبلاگهای دیگه پر از مخاطب نبود، ولی باعث شد که اینستاگرامم رو که دنبال کننده های کمی هم نداشت رو تخته کنم و فعال تر اینجا بنویسم. حس ادمی رو دارم که از شهر شلوغش مهاجرت کرده به روستای دنج و خلوت . چون وقتی از حس و حالات با اسم و هویت خودت توی اینستاگرام مینویسی ، انگار تمام ادم هایی که میشناسنت به خودشون اجازه میدن که قضاوتت کنن ولی باز هم هیچوقت منظورت رو متوجه نمیشن . وبلاگ اما اینطوری نیست ، اینجا میتونی از حقیقی ترین احساسهات بنویسی و مطمئن باشی حتی همون تعداد کمی از آدم هایی که میخونن،برای خوندن و فکر کردن بهش بیشتر از یه لایک کردن و کامنت قلب گذاشتن زمان صرف کردن.
هزارتا دلیل دارم که بخاطرش خوشحال باشم که اینجا مینویسم حتی اگه دو یا سه نفر بخوننش ، مهم ترینش اینه که تو بدترین شرایط همیشه حواسم بود یه جان پناه مثه اینجا وجود داره که بیام توش و غر بزنم ، مسخره کنم ، خوشحال باشم و ...
واقعا کی میدونه پنج سال دیگه اول اسفند که دارم اینجا رو میخونم کجام و دارم چیکار میکنم ؟؟ شاید موقع خوندن پست هام از احساسهایی که داشتم خندم بگیره ، شاید به ارزوهایی که اینجا نوشتم رسیده باشم ، شاید دلم برای دغدغه های بی اهمیت این روزهام تنگ شده باشه و هزارتا شاید دیگه .