تنهـاییـ پرهیاهو

ای کاش که جایِ آرمیدن بودی

شخصیت‌های درون من

گاهی اوقات خوبم ، پر از ارزو و رویا و امید ، میخوام که جهان رو فتح کنم . گاهی تاریکم ، توی سیاهی مطلق.گاهی پر از انرژی برای حرف زدن و ارتباط برقرار کردن با دیگرانم . گاهی حوصله ی خودم رو هم ندارم ،خسته تر از اونم که بخوام حتی غمگین یا شاد باشم . گاهی حس میکنم میتونم همه رو دوست داشته باشم . گاهی هیچ اهمیت و علاقه‌ای به هیچکس نمیدم و ندارم . گاهی پر از ایده‌ی جدیدم . گاهی دلم میخواد بیهوده‌ باشم ،باطل.گاهی فکر میکنم همه‌رو ببخشم ، گاهی پرم از نفرت .گاهی ارزو میکنم .گاهی دلم ارزوی عشق میکنه .گاهی دوست ندارم هیچکس دور و برم باشه و سر به سرِ سرِ پر سودام بذاره . گاهی فکر میکنم چقدر خوبم ، چقدر کاملم . گاهی فکر میکنم چطور اینهمه اشتباه اومدن راهمو؟
من اما همیشه یه بغضی داشتم که اماده‌ی گریه بود . من اما همیشه یه احساس سرد تنهایی تمام بدنم رو پرکرده که هیچ حضوری نتونسته اون رو از وجودم خارج کنه .
این منم . منم با چندین شخصیت متناقض و دو ویژگی ثابت ! 

پ‌ن: روزی هزاران بار این جمله رو با خودم تکرار میکنم بدون اینکه بدونم ازش به چی میخوام برسم ؟
بدون اینکه بدونم از کجا شنیده بودمش(از جایی شنیده بودمش واقعا؟!) یا اصلا معنیش چیه:
"به کی میشه گفت واقعا؟ چه اهمیتی داره اصلا؟"
About me
من فقط دلم می‌خواد چیزهایی که تو همون لحظه بهش فکر کرده‌ام رو بنویسم، و به قضاوت شدن فکر نکنم.شاید چند وقت بعدش کاملا نظرم تغییر کنه ، چون همه چیز مدام درحال تغییره ، و این زندگیه!
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان