تنهـاییـ پرهیاهو

ای کاش که جایِ آرمیدن بودی

خیلی‌ها،خیلی وقت است که رویاهای خود را در ایستگاهی دور جاگذاشته‌اند

به شکل عجیب و دلتنگ کننده‌ای، دلم می‌خواد که منو به حال خودم رها کنن ! همه ، همه‌ی آدم‌هایی که الان به نوعی باهام در ارتباط‌اند ، حالم رو می‌پرسند ، باهام حرف می‌زنند و ازم نظر میخوان . تمام اون‌هایی که مجبورم به کارهایی که میگن عمل کنم . دلم میخواد تمام دغدغه های مالی منو رها کنن، نگرانی های آینده ، تمام علم پزشکی و درد و مرض آدم ها ! عذاب وجدان اینکه در آینده واقعا باید آدم مفیدی برای بیمار باشم و بخاطرش مجبور باشم هی درس بخونم. تمام مقاله ها و تحقیق هایی که باید ترجمه کنم و انجام بدم . همه چیز . دلم میخواد همه ی اینها برای مدتی دست از سرم بردارند. بی دغدغه یه گوشه دراز بکشم و کتاب بخونم ، رمان های بزرگ دنیا که هنوز وقت نکردم بخونمشون . فیلم ببینم ، برم سفر ، برم الکی توی خیابونا بگردم بدون اینکه هیچ‌کس متوجهم بشه ،برم بمیرم اصلا ، اما تمام انشعابات زندگی حالِ حاضرم دست از سرم بردارند!

عنوان از سید علی صالحی است .

About me
من فقط دلم می‌خواد چیزهایی که تو همون لحظه بهش فکر کرده‌ام رو بنویسم، و به قضاوت شدن فکر نکنم.شاید چند وقت بعدش کاملا نظرم تغییر کنه ، چون همه چیز مدام درحال تغییره ، و این زندگیه!
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان