روزهاست ناله نکردم ، روزهاست بدعنقی هایم را برای کسی نبرده ام ، روزهاست نگفته ام چرا نبودی ؟ چرا نگفتی ؟ چرا نکردی ؟
روزهاست شکایت نکرده ام از تنهایی . میگویم ، میخندم ، در لحظه زندگی میکنم ، برای تفریح کردن منتظر هیچ کس نمیمانم ، اگر کسی وقت نداشت برویم بیرون ، خودم آماده میشوم و هدفون هایم را میگذارم توی گوشهایم و راه میوفتم . روزهاست از هیچ کس انتظار ندارم که همیشه به یاد من باشد ، روزهاست منطقی تر نگاه میکنم به دنیا ، روزهایم را با ادم هایی که دوستشان دارم میگذرانم و انها که فقط حس بد برایم هدیه می اوردند را از دنیایم خط زده ام ، از محدوده ی فکری ام . روزهاست خودم را دوست تر دارم ، حتی به غم هایم هم احترام بیشتری میگذرام .
بغض ها و دلتنگی هایم ؟ اگر در طول روز آمدند سراغم میگذارمشان برای آخر شب ،
آخر شب ها خیره میشوم به سقف و با دکلمه های فروغ و شاملو گریه میکنم ، و به خودم میگویم "صبح باید حالت خوب باشه ، باید بغضت حل شه همین امشب ."
روزهاست که خوبم و حس میکنم خوبی چیزی نیست که کسی بیاید و زنگ خانه ات را بزند بگوید بیا این بسته حال خوب را برای تو اورده ام !
روزهاست که حتی اگر شرایط محیط مورد علاقه ام نباشد ، حالِ روحم خوب است ، (حال روحم را خوب کرده ام )!
*مولانا گفته