تنهـاییـ پرهیاهو

ای کاش که جایِ آرمیدن بودی

من خواب آن ستاره ی قرمز را وقتی که خواب نبوده ام دیده ام

آخر وقت امروز بود ، داروی مریضو که یه خانم ۷۳ ساله بود دادم دستش ، بطری خالی آبشو برداشت دیدم داره از تخت میاد پایین گفتم چی میخواین مادر؟ بطریشو نشون داد گفت برم آب بیارم . بطریشو گرفتم گفتم بمونین من میارم واستون ،به پرستار بخش میگم اینجا اب سرد کن هست؟ گفت اب شیرو میتونی بریزی!گفتم اخه اب شیر؟؟ گفت پس میتونی بری از اب سرد کن بریزی براش! از بخش رفتم بیرون تو راهروها دنبال اب سرد کن ! بطریشو پر کردم براش آوردم ، خیلی دعام کرد ، انگار چه کار مهمی کرده بودم واسش!!هی میگفت خدا دلتو خوش کنه !! و لازم نیست بگم که من در اون لحظه دوباره بغض کردم !

این همه حرف نزدم که بگم کار خیلی مهمی کردم یا خیلی خوبم ، تاکیدم روی دعای آخرش بود ، که واقعا یه چیزهایی هست ، همینجوری نیست دنیا ...

عنوان از فروغ فرخزاد .

۱ نظر
ستاره
۱۷ اسفند ۱۸:۳۲
دلت خوش میشه. شک نکن. روزی از دعاش جریان زندگی رو به سمت حال خوش دلت جاری میشه. یقین داشته باش!!

+عنوان را بسی بسیار دوست داشتم.

پاسخ :

+یاد تو بودم موقع نوشتنش :)))

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
About me
من فقط دلم می‌خواد چیزهایی که تو همون لحظه بهش فکر کرده‌ام رو بنویسم، و به قضاوت شدن فکر نکنم.شاید چند وقت بعدش کاملا نظرم تغییر کنه ، چون همه چیز مدام درحال تغییره ، و این زندگیه!
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان