يكشنبه ۱۵ اسفند ۹۵
آخر وقت امروز بود ، داروی مریضو که یه خانم ۷۳ ساله بود دادم دستش ، بطری خالی آبشو برداشت دیدم داره از تخت میاد پایین گفتم چی میخواین مادر؟ بطریشو نشون داد گفت برم آب بیارم . بطریشو گرفتم گفتم بمونین من میارم واستون ،به پرستار بخش میگم اینجا اب سرد کن هست؟ گفت اب شیرو میتونی بریزی!گفتم اخه اب شیر؟؟ گفت پس میتونی بری از اب سرد کن بریزی براش! از بخش رفتم بیرون تو راهروها دنبال اب سرد کن ! بطریشو پر کردم براش آوردم ، خیلی دعام کرد ، انگار چه کار مهمی کرده بودم واسش!!هی میگفت خدا دلتو خوش کنه !! و لازم نیست بگم که من در اون لحظه دوباره بغض کردم !
این همه حرف نزدم که بگم کار خیلی مهمی کردم یا خیلی خوبم ، تاکیدم روی دعای آخرش بود ، که واقعا یه چیزهایی هست ، همینجوری نیست دنیا ...
عنوان از فروغ فرخزاد .