آمدم بگم جامعه به سمت بدی پیش می رود و تا چند وقت دیگر چیزی به اسم عشق وجود خارجی نخواهد داشت ... و امثال من هم مگر اینکه در خواب ببینندش .
جالبه برام وقتی میبینم دخترها تا یه پسر پولدار میبینند تمام تمرکزشان را میگذراند برای اینکه توجهش را جلب کنند و اون پسر هم با اینکه میدونن دقیقا اون دختر برای چی باهاشونه قبولش میکنند و اون دختر هم دقیقا میداند که ان پسر برای چی چراغ سبز بهش نشان داده :/
البته فکر نکنم با جمله ی بالا تونسته باشم منظورم رو دقیقا رسونده باشم ولی خب الان انقدر سر درد دارم و خوابم میاد که جمله ی دیگه ای به ذهنم نمیرسه !! امیدوارم متوجه منظورم شده باشید .
خلاصه من امروز روبروی همکلاسی هایی که میگفتند مخ فلانی را بزن دیگه ، اون یکیو قبول کن ، اون یکی ترو بپیچون و ... فقط نگاه میکردم و حس میکردم چه فاصله ای افتاده بین من و هم سن و سالام ، فاصله ای به اندازه ی چندین نسل !!!
و واقعا حس کردم چنین روابطی بجای اینکه حال من رو خوب کنه بیشتر حالم رو میگیره ! برای همین باید کنار بیام با این تنهایی عمیق ... و ما چقدر بغض با این جماعت فکاهی واقعا !!
نکته ی دیگه : امروز استاد بیمارستان بهمون گفت اگه سه اپشن حجاب و شلوار پارچه ای و بدون قطره ای ارایش را با هم رعایت کنید دو نمره ی موازین اخلاقی رو بهتون میدم ، در غیر این صورت به همتون صفر میدم :/ و من کماکلن نفهمیدم این چه عدالت مزخرفی است ؟؟ و مثلا من با صورت خسته جلوی بیمار ظاهر شوم مثلا برای روحیه ی بیمار خوب است ؟؟؟ یا مثلا شلوار پارچه ای با لی چه فرقی میکند ؟؟ و اینکه چرا در این کشور عزیز انقدر ما درگیر حواشی هستیم بجای اصل مطلب؟؟؟
خلاصه اینکه فعلا در بحر تعجب به سر میبریم از همه نظر ، تا ببینیم بعد چه میشود :/
پی نوشت : راجب پست قبل بگم که از اینکه دیشب گذشت و تمام شد واقعا خوشحالم ....