« وقتی همه چیز مرا شکست داد ، باید کنارم میماندی ، نه اینکه در میان آنها باشی . »
« وقتی همه چیز مرا شکست داد ، باید کنارم میماندی ، نه اینکه در میان آنها باشی . »
شاید شبی که میبرد افسانهی مرا
روزی برایم از تو نشانی بیاورد
شاید همین ترانه که بر دوش باد رفت
در جان خسته تاب و توانی بیاورد
چشمان تو شبچراغ سیاه من بود
مرثیهی دردناک من بود
مرثیه دردناک و وحشت تدفینِ زنده به گوری که منم ، من
.
.
بگذار سنگینیِ امواجِ دیرگذرِ دریایِ شبچراغیِ خاطرهی تو را در کوفتگیِ روح خود احساس کنم
بگذار آتشکدهی بزرگِ خاموشیِ بیایمانِ تو مرا در حریقِ فریادهایم خاکستر کند.
شاملو
برای تو و خویش
چشمانی آرزو میکنم
که چراغها و نشانهها را در ظلماتمان ببیند
گوشی
که صداها و شناسهها را در بیهوشیمان بشنود
برای تو و خویش ، روحی
که اینهمه را در خود گیرد و بپذیرد
و زبانی که در صداقت خود
ما را از خاموشی خویش بیرون کشد
و بگذارد از آن چیزها که در بندمان کشیده است
سخن بگوییم
ماگوت بیکل
تو مایع دستشویی بیدفاعِ گُلی باشی
و آن بیرون
پریلها شهر را فتح کرده باشند
زیتا ملکی
ای سرزمین ، کدام فرزندها در کدام نسل،تو را آزاد ، آباد و سربلند ، با چشمان باور خواهند دید؟ ای مادر ما، ایران،جان زخمی تو در کدام روز هفته التیام خواهد پذیرفت؟ چشمان ما به راه عافیت تو سفید شد.
محمود دولتآبادی
آیا نگاهِ او همان موسیقیِ گرمی که من احساسِ آن را در هزاران خواهشِ پر درد دارم ، نیست؟
شاملو
- شده تا حالا با کسی برخورد کنین که به دلتون بشینه؟
- آره،ولی به دلشون ننشستم
- یعنی چی؟
- یعنی قبلا یه نفر به دلشون نشسته بود
- آدم نمیدونه با شما چجوری حرف بزنه
- چرا ؟ من که حرف عجیب غریبی نزدم،گاهی آدم دلش میخواد با یه نفر دو کلمه حرف بزنه،
- خب؟
- اون وقت اگه اون نخواد دو کلمه حرف اینو بشنوه چی میشه؟
- خب میره سراغ یه نفر دیگه
- اگه نشد؟
- اون قد میگرده تا پیدا کنه
- راهای دیگه هم هست
- مثلا؟
- مثلا از خودش میپرسه من چرا باید یه نفرو احتیاج داشته باشم که باهاش دو کلمه حرف بزنم؟ اصن خودم با خودم میتونم بیشتر از دوکلمه حرف بزنم و حرفای خودمو راحت تر بفهمم،اگه کسی به اینجا برسه دیگه نه میگرده ،نه انتظار میکشه.غیر از اینه؟
- شاید غیر از این باشه .مثلا بعضی از ادما چون خیلی احساساتین و از ابرازش میترسن، برای توجیح خودشون از این حرفا میزنن،غیر از اینه؟
شبهای روشن