مسخرهش اینجاست
که میخندی ، حرف میزنی ، کار میکنی
ولی خالی هستی... از درون خالی و پوچ !
مسخرهش اینجاست
که میخندی ، حرف میزنی ، کار میکنی
ولی خالی هستی... از درون خالی و پوچ !
یه بار در جواب این سوال کلیشهای دکترم که پرسیده بود به خو.د.کشی فکر کردی؟ گفتم اره فکر کردم ولی هرگز اینکارو نمیکنم ، بخاطر مامانم!
حالا ولی فکر میکنم ادمی که اینکارو میکنه، اونقدری دیگه نمیتونه ادامه بده،اونقدری تو سرش دنبال یه بهانه واسه زنده بودن گشته ، و اونقدر برای خودش هیچ راه حلی نداره که نمیتونه به شخص دومی این وسط فکر کنه !
غم اونقدر هست که از پا بیوفتم ، توانم اونقدر نیست که بازم بلند شم
اوایلش اینجوریه که مثلا ماهی یکی دوبار حالت بده .
بعد میشه ماهی پنج یا شیش بار ... میگذره میگذره ، میبینی هفته ای دو روز همین داستانه .
بعد به خودت میای میبینی مثلا شاید تو یک هفته فقط چند ساعت حالت خوب بوده .
اینطوری نیست که بخوای از مشکلت یه سددفاعی درست کنی ، مثلا بگی اقا من افسردم ولم کنین !! به یه جایی میرسه که اصلا نمیتونی کاریش کنی حتی ... قشنگ ناک اوتت میکنه ! اینکه بخوای به ادمها هم توضیح بدی که چرا اینطوری هستی خودش یه مشکل جداست . اخرش میبینی داری خفه میشی از بغض ، نمیشه با کلمات توصیفش کرد ، داری دیوونه میشی که فقط به یکی بگی من حالم خیلی بده ، من دارم غرق میشم واقعا، بیا دستمو بگیر ! حتی تایپشم میکنی ، ولی بیخیال میشی . چون فایده ای نداره ! اگه خیلی برای طرف مهم باشی اخرش میگه چیکار کنم حالت خوب بشه ؟ و دلت میخواد بهش بگی یه تفنگ بردار وشلیک کن به مغزم ، که ممکن نیست . اگرم یه ادم عادی باشه و باشی براش که برمیگرده تو روت میگه ای بابا توهم که همیشه حالت بده ، همینه دیگه ... بنابراین به غرق شدنت ادامه میدی . توی تاریکی و تنهایی . من تاحالا هزاربار خفه شدم . تا حالا 100تا از این شبها رو رسوندم به صبح ، صبح رفتم توی دستشویی گریه کردم ، تو ماشین پشت فرمون گریه کردم ، رفتم رو به روی دریا واستادم و گریه کردم ، بعدش پاشدم و برگشتم سر زندگی قبلیم و منتظر اینکه ببینم دوباره کی سگ سیاهش میشینه روم !
امروز صبح فکر کردم واقعا دیگه نمیتونم ، نمیکشم ... چرا اینا دلیل خوبی برای مردن نیست ؟
یه مدت میرفتم پیش یه دکتری ، برای پنجاه دقیقه خداتومن میدادم و اخرش هرچی که میگفتم طرف برمیگشت یه علامت سوال میذاشت تهش و ازم میپرسیدشون ! خب عزیزم ممنونم از راهنماییت واقعا . من میدونم تمام این باگهارو ، کمک کن برطرفش کنم !! اخر هرجلسه هم یه قرص به قرصا اضافه میکرد و چون میخواست غمگین تر از اینا نشم میگفت ببین بعد کم کم این قرصارو کم میکنیم ! الان دیگه پول ندارم حتی پیش همون دکتره هم برم !
زندگی همه جوره رومه ! واقعا دیگه نمیکشم دوستان ... واقعا !
وقتی آدم با احساس دوست داشتنی نبود به خواب برود ، و صبح با حس اه باز هم زندگی بیدار شود و تمام روز را منتظر اتفاقی که نمیافتد بگذراند ، چه چیزی ازش باقی خواهد ماند؟
دوستم داره ولی دائم ازم انتقاد میکنه
دوستم داره ولی همش ازم شاکیه
دوستم داره ولی همیشه میخواد تغییرم بده
دوستم داره ولی کاش نداشته باشه !!!
دلم میخواست که اردیبهشت برام ماه عشق و عاشقی و بریم تو خیابون قدم بزنیم و ته کوچه بنبست همو ببوسیم و ادامهی ماجرا باشه،
ولی خب ماهِ تموم شدن بیمهی ماشین و تعویض روغن و پوسیدگی دندونه !
۲۸سالگی واقعا بی رحمه ، هیچ به نیازهای عاطفی ادم توجه نمیکنه!
سختترین کاری که تو زندگیم کردم ، جمع کردن روانم بعد از هربار ت..ر زدن آدمها بهش بود
و همین روانم ، در دسترس ترین چیزی بود که هربار در اختیار آدمها گذاشتم برای اینکه باهاش بازی کنم
ما آدمها واقعا موجودات عجیبِ مسخرهای هستیم !