ولی دیگه واقعا هیچ چیز wow و هیجان انگیزی باقی نمونده ! هیچ آدم منحصر به فردی ، هیچ جای بکر و دست نخوردهای ، هیچ تجربهی خاصی... به بد دورهای از تاریخ خوردیم ما !
ولی دیگه واقعا هیچ چیز wow و هیجان انگیزی باقی نمونده ! هیچ آدم منحصر به فردی ، هیچ جای بکر و دست نخوردهای ، هیچ تجربهی خاصی... به بد دورهای از تاریخ خوردیم ما !
دست گرمی برای فشردن نیست
بیشتر چای مینوشم و با تشکر از استکانهای کمر باریکی که دستم دورش حلقه میشه !
خیلی برام جالبه وقتی یکی بهم میگه میشناسمت ! درحالی که من بعد بیست و چهار پنج سال بودن با خودم هنوز خودمو درست حسابی نمیشناسم !
من واقعا چندباری سنجاق ته گرد کردم اون قسمت انگشتم که پوستشو کشیدم و خون آوردم تا سوزش بگیره ، یا خلال دندونو فرو کردم تو زخم لسم که تازه خونش بند اومده اومد و سوزشش خوب شده بود تا در حد مرگ تیر بکشه! حالا تو این وضعیت ریده ی روحیم ، گشتن دنبال عکسای تو تو پیج همهی دوستات ، زوم کردن روی عکست ، گشتن دنبال کامنتات که توشون قلب گذاشتی و دیدن شادیت و اکیپ های رنگی رنگیت، و ریدن بیشتر به حالم تو حالی که هیچوقت مثلش نبودم برام کار سختی نیست اصلا!