چه زیبایی در ناخنهای کاشت و لبهای ژل تزریق کرده هست که من از درکش عاجزم ؟!
چه زیبایی در ناخنهای کاشت و لبهای ژل تزریق کرده هست که من از درکش عاجزم ؟!
عزیزم ، غم دارد از سر و کول من بالا میرود ، دارد من را خورد و خاک شیر میکند . دارد ویرانم میکند. و من از این تظاهر به شاد بودن حالم بد است . عزیزم ، امشب شاید هزارمین شبیست که حالم بد است ، بغض داردخفهام میکند و چرا دارم اینها را اینجا مینویسم؟ نمیدانم ، چون بیچارهام، چون تنهایی چاره ای برای ادم نمیگذارد و ادم را مالیخولیایی میکند . الکی دور خودمان را شلوغ کردهایم ، هنوز همان ادمهای تنهای سابقیم . توی لیست مخاطبانم قریب به ۸۰شماره سیو است که دلم میخواهد همهیشان را حذف کنم . بودن های بیخود و به درد نخور ، دوستی های اب دوغ خیاری، روابط دوزاری!! چقدر فیک بوده ام تمام این مدت ، چقدر فیک هستم هنوز ، و فردا که از خواب بیدار شوم باز همان ادم فیک مزخرفم که دیروز ! عزیزم ، من واقعا حالم خراب است و نمیدانم بایدسرم را به کدام ستون بکوبم که این فکرها ساکت شود این صداها خاموش و این حسرتها نابود ... دنیا شبیه یک توالت بین راهیست عزیزم ، به گند کشیده شده و متعفن ، بله این نوشته هم چسنالهای بیشتر نیست ، و من را ببخش که همیشه چسناله هایم را برایت میاورم ، حالا حتما باز کسی کامنت میگذارد که شما بهتر است به یک روانشناس مراجعه کنی ! عزیزم ، مردم ادم های افسرده را از نوشته هایشان تشخیص میدهند ، ولی هیچکس تشخیص نمیدهد چه چیز یک انسان را از پا در میاورد! چه چیز قلب یک انسان را سرد میکند و روحش تکه پاره . بگذار برایت بگویم، وقتی هرروز همان کارهای تکراری ات را تکرار کنی و هیچکس نباشد که شاهد نابودی ات باشد ، هیچکس نباشد که سر خستگی بی صاحبت را بگذاری روی شانه اش و او بگوید گور باباش! وقتی حرف از چشم و گوش و دهانت بیرون بزند بس که توت پر شده از نگفتن، و هیچ کس نباشد فقط یک کلام بپرسد تو چته؟؟ که نباشد بگوید حواسم هست که دهنت صاف شده ، حواسم هست زیر چشات گود رفته ، که دستات میلرزه . زندگی خالیست، پوچ است ، تهیست ، سیاه قیر است در تنهایی عزیزم، « آویختهی دردم ، آمیختهی مردم » چاره ای نیست ، فردا صبح از خواب بیدار میشوم ، دلهره های تکراری، سگ دو های تکراری و نرسیدنهای تکراری ... و زندگی گاهی همینقدر دوست نداشتنیست ، عزیز تر از جانم !
شاید شبی که میبرد افسانهی مرا
روزی برایم از تو نشانی بیاورد
شاید همین ترانه که بر دوش باد رفت
در جان خسته تاب و توانی بیاورد
این چرخ گردونم جز اینکه برین.ه به خوش خیالیها و دلخوشیهای ساده دلانهی ما و از ما یه مشت روانیِ بی اعصاب بسازه هیچ لطف دیگهای در حقمون نکرده .
پینوشت : نامجو میخونه !
فکرها توی سرم ، شبیه لباسها تو ماشین لباسشویین موقعی که خشککن میزنه ! میچرخن ، به اینور اونور میخورن، تند ، بی برنامه ، سرگیجهآور