تنهـاییـ پرهیاهو

ای کاش که جایِ آرمیدن بودی

هفتصدُپنجاهُ‌دو

 

ذهن من دیگه گنجایششو نداره . واقعا دیگه دارم همه چیز رو پس میزنم . کاش همه‌مون با هم بمیریم. کاش یچی بشه و کل این کشور متعفن حال بهم زن با هم نابود شه. ما بمیریم. همه با هم بمیریم تا دیگه شاید این غم ، شاید این بغض کوفتی تموم شه.شاید نحسی تموم شه . بعدتر تو تاریخ مینویسن که صبح یه روز، یه کشور با تمام مردمش ، از فرط غم نابود شد. اون مردمو یادتون نیاد شاید . اونا آدم‌هایی بودن که جونشون، آرزوهاشون، امید هاشون برای هیچکس تو دنیا اهمیت نداشت. اونا یه جای کوچک تو یه جغرافیای نحس و سیاهِ کره‌ی زمین بودن. فقط غم بود که آوار میشد رو سرشون. اون‌ها جان‌های اضافی‌ای بودن که باید از کره‌ی زمین حذف میشدن .

اونقدری حالم بده که نمیدونم چطور باید دووم بیارم ، لعنت به اینجا، لعنت به ما ، لعنت به همهمون . 

About me
من فقط دلم می‌خواد چیزهایی که تو همون لحظه بهش فکر کرده‌ام رو بنویسم، و به قضاوت شدن فکر نکنم.شاید چند وقت بعدش کاملا نظرم تغییر کنه ، چون همه چیز مدام درحال تغییره ، و این زندگیه!
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان